یادداشت من در لاهیگ با نگاهی به شهرسازی لاهیجان و تداوم روند تخریب

می نویسم که این سکوت هم آغازی بر تخریبی دیگر نباشد

این یادداشت در لاهیگ

این نکته که لاهیجان، شهری با کالبد فضایی مشخص و هویت شهری ـ تاریخی مستقل است و در مقایسه با سایر شهرهای گیلان به نوعی صاحب سبک، چندان سخت نیست؛ اما سئوال این‌جاست که با چه توجیه و در چه ساختاری این تفکرات برون‌زا در شهر به راحتی اجرایی می‌شود.

تخریب "تکیه امجد السلطان" و جایگزینی آن با میدانی بی‌هویت و ناآشنا به معماری و فرهنگ بومی منطقه به تخریب بخش مهمی از "باغ ملی" لاهیجان می‌انجامد و از آن به طرح جداکننده‌های بتنی وسط خیابان امام خمینی(ره) و اکنون نیز تخریب بلوارهای زیبای آن، به راستی لاهیجان را چه شده است؟
آیا این همان شهری است که پیش از وجود بسیای از شهرها نامش در کتاب "حدود العالم" آمده است؟ آیا این همان شهری است که نقشه ارگ شهر با برج و باروهای آن در نوع خود کم‌نظیر عنوان شده است؟ البته گمان نمی‌رود که شهردار و همفکرانش که در تفکری صرفاً "نوگرایانه" تاریخ را واپسگرایی می‌شمارند، حتی آن را دیده باشند!
این شهر صرف‌نظر از تاریخ پرافتخار خود، تا همین سال‌های پیش نیز در رتبه‌بندی شهرهای گیلان پس از رشت در جایگاه دوم استان قرار می‌گرفت، اما به راستی با روند توسعه امروزی رشت، انزلی، آستارا و حتی همین لنگرود خودمان، آیا می‌توان لاهیجان را در رتبه چهار شهر برتر استان قرار داد؟
همان‌طور که پیش از تخریب "تکیه امجد السلطان" و تخریب "باغ ملی" لاهیجان در روزنامه و سایت‌ها نوشتم، روند تخریب قطعاً به همین‌ها ختم نمی‌شود و نخواهد شد.
در این سال‌ها بحث "ترافیک" دلیل اصلی تغییرات کالبدی شهر بوده است. همان بهانه‌ای که در دوره رضا شاه نیز برخلاف سنت شهرسازی کشور، به غلط تغییرات کالبدی گسترده‌ای را از درون در لاهیجان پدید آورد و طی آن در محدوده بازار لاهیجان، ایجاد دو خیابان قائم‌الزاویه، نظام محله‌ای لاهیجان را از هم گسست.
لاهیجان شهری با 6 مدخل ورودی، تبدیل به منطقه‌ای می‌شود که خیابان سراسر آن را درمی‌نوردد و خیابان به عنوان نماد تجدد و ترقی، انعکاس شیفتگی محض از شهرسازی قرن نوزدهم میلادی اروپا در تفکر حاکمیت می‌گردد. تغییری این‌چنین گسترده با شکل‌گیری محلات بی‌هویت و مهاجرنشین همراه می‌گردد و کالبد شهر لاهیجان سال‌ها از ساختار ناهمگون رنج می‌برد.
در دوره دوم شهرداری فریدون برهانی که همراه با پیگیری طرح‌های جامع شهری از مسئولان استانی و کشوری است، روند توسعه شهری از بیرون کالبد هسته‌ای شهر درنظر گرفته می‌شود. بلوار توحید، بلوار عاقلیه، بلوار دانشگاه و تلاش مدیریت شهری وقت برای ساماندهی شریان‌های اصلی و زیربنایی شهر از حاشیه شهر، بی‌آن‌که تغییراتی در کالبد هسته شهر پدید آورد، علاوه بر کاهش مسأله ترافیکی لاهیجان، سبب توسعه و رشد شهر در مناطق جدید و برنامه‌ریزی‌شده می‌گردد که نویددهنده بهبود شهرسازی لاهیجان بود. امری که هرچند با رفتن برهانی نگاه کلان و شهرسازانه آن کمرنگ شد و در حد مباحث اجرایی و جزئیات فنی تقلیل یافت، اما با قانون‌مداری شهردار سابق لاهیجان (مسأله‌ای که نقطه ضعف دوره مدیریت برهانی بود)، همچنان نقطه امیدی در گذار به روند شهرسازی منطقی بود.
اما با توجه به عملکرد شهرداری در این مدت می‌توان گفت، در برنامه‌ریزی کنونی شهر، اقدامات هوسمان گونه قرن 19 میلادی در دستور کار قرار گرفته است. در این مدت کوتاه شهر از درون تغییرات کالبدی معناداری را در خود شاهد است. نمادهای هویت شهری لاهیجان علی‌رغم حساسیت شهری شهروندانش مورد تهاجم قرار می‌گیرد و راه حل کاهش ترافیک مرکز شهر، افزایش حجم شریان‌های ورودی نتیجه‌گیری می‌شود!
در این مدت دستاوردهای ادوار قبل نیمه‌کاره رها می‌شود و پروژه‌های جدیدی علی‌رغم وضعیت نیمه‌کاره در گذشته، از سر گرفته می‌شود. اقداماتی که قطعاً کسی نمی‌تواند تضمین کند که به بهبود وضعیت ترافیکی لاهیجان بیانجامد.
شهرداری بهتر است برای حل این مشکل ابتدا از نقش خود در تشدید مسأله ترافیکی بکاهد. وقتی در کوچه‌ای هشت متری مجوز احداث بنای هشت طبقه که در هر طبقه آن نیز چندین واحد تجاری تدارک دیده شده صادر می‌شود (برای نمونه نگاه کنید به ساختمان هشت طبقه‌ای که نیمه‌کاره در کوچه منتهی به خیابان امام در پشت چاپخانه فولادلو ساخته شده است)، آیا به مسأله تردد در آن کوچه و تأثیر آن بر ترافیک شهر ـ آن‌هم در شلوغ‌ترین بخش شهر ـ فکری شده است؟ این‌که تأسیسات زیربنایی آب و فاضلاب و برق شهری جوابگوی آن خواهد بود یا خیر که به وضوح روشن است! چرا که کنده‌کاری‌های گسترده در شهر نشان می‌دهد که هیچ هماهنگی و برنامه محوری بین شهرداری و نهادهای مرتبط با آن نیست!
باری این امری است که در بسیاری از نقاط شهر شاهد ایجاد آن هستیم و لاهیجانی‌ها به وفور دیده‌اند که در کوچه‌های باریک بافت‌های شهر چگونه مجوز ساختمان‌های پنج ـ شش طبقه صادر می‌شود. به دامنه شیطان کوه نگاه کنید و به بافت‌های قدیمی شهر... آیا از دامنه کوه و سقف‌های سفالی بافت‌های قدیمی شهر اثری می‌بینید؟
سرنوشت بلوار عاقلیه با صرف هزینه میلیاردی چرا باید نیمه‌کاره رها شود، درحالی که خود می‌تواند به کاهش مسأله ترافیکی در بخش‌های مهمی از شهر بیانجامد؟! آیا این طرح که گفته می‌شد بخش وسیعی از ترافیک لاهیجان را حل می‌کند، در نگاه شهردار جدید بی‌مصرف شده و توسعه حجمی خیابان امام ترافیک شهر را حل می‌کند؟ آیا انتقال گره ترافیکی از میدان شهدا به میدان ورودی امیر شهید مشکل‌گشاست؟ آیا کوچه موازی جنب خیابان امام (پشت چاپخانه فولادلو) که در صورت افتتاح ساختمان تجاری هشت طبقه، خود یکی از عوامل ترافیکی خواهد بود، می‌تواند به عنوان آلترناتیو عمل کند؟
تا چه زمانی هزینه چنین اقدامات نامتعارفی را باید شهر و شهروندان بپردازند؟ آیا طرح جداکننده‌های بتنی خیابان امام چند سال پیش که با جداکننده‌های فلزی اجرا شده بود با شکست و نتیجه معکوس مواجه نشد و جمع‌آوری نگردید؟
آری! شهروند عزیز لاهیجی! شهر ما امروز از همه سهمی که در روند توسعه می‌توانست داشته باشد، میزبانی برای انگل‌هاست؛ آن‌ها که شهر را برای سوداگری خود دکانی کرده‌اند، بی هیچ تعلق خاطری و در این بین شهرداری و نهادهایی که باید مدافع شهر باشند، همچون گماشتگان آنان چه ماهور بزنند، چه ابوعطا، خوب می‌رقصند... و در این گذار است که سهم ما از آن‌چه حقوق شهروندی نیز خوانده می‌شود، روز به روز در حال مصادره است.

این نوشته‌های شتاب‌زده را می‌نویسم که این سکوت هم آغازی بر تخریبی دیگر نباشد.

سنت سیزده منحوس!

نکوداشت به سبک ایرانیان معاصر!

امروز روز طبیعت بود. این روز برای هر ایرانی به شدت روز خاصیه و کسی نمی خواد با عدم همراهی احتمال نحسی13 (!) رو به خودش یحتمل کنه. خصوصا برای بعضی ها که یه عیده و یه شانس دوباره برای سبزه گره زدن و  امیدوار به شوالیه سوار بر اسب سفید ...برای همین بنابر این ایرانیان  در هر گروه و هر صنف و هر نژاد دست دست اندر دست هم  از پیش به استقبال روز "طبیعت" میرن  و در این پیشواز تولید کشتارگاه های صنعتی و پالایشگاه ها ،کارخانه های نوشابه و مواد یکبار مصرف رو برای مصارف روز "طبیعت"  چندین برابر می کنن. تا خدای نکرده چیزی کم نباشه. الحق که سنگ تمام هم میگذارن....

 در روز طبیعت ایرانیان با هجوم به طبیعت و برپایی آتش های بزرگ ، تولید زباله های بیشتر و انتقال مستقیم به دامان، پرتاپ سبزه های بوگرفته 13 روز نوروز به داخل رودخانه ها، فعال کردن همه وسایل عبور و مرور موتوری خود  برای رفتن به بکر ترین مناطق و ایجاد ترافیک های گسترده به سبک ایرانی این روز عزیز رو گرامی داشتند.

 متاسفانه در سایر نقاط دنیا ایرانیان از انجام بسیاری از این اقدامات توسط قوانین آن کشور منع شدن و احتمالا بهشون به اندازه ما حال نمی ده.

در روز جهانی زمین بود یا  یه چیزی تو همین مایه ها، برای دقیقه یا دقایقی تولید و مصرف برق در بسیاری از کشورهای بزرگ دنیا قطع شد.

به بهانه شش سالگی وبلاگم

به امید اتوپیای شازده!

 شاید همه چیز از همان دغدغه های کودکانه ای شروع شد که گذشت سالها را به خود دید و دید اما بزرگ نشد.شاید بهترین اتوپیا تکامل همان ایده های کودکانه معصوم باشد اما عالم که هیچ وقت به چرخ ما نگشته. کودکان با آنکه بزرگترین آرمانخواهان زمانه خود هستند اما گذر عمر از آنها ماتریالیست هایی می سازد که هیچ وقت باورها و رویاهایشان را به یاد نمی آورند.

چقدر زود گذشت روزگارانی که عالم برایمان خلاصه بود در چشم های ما. فکرهای ما و خانه مادر بزرگ! و از همه خواستنی های امروز، چقدر قانع بودیم به یک بستنی قیفی و بادبادک های رنگارنگی که در عصر سیاه و سفید بعد از جنگ هر رنگش هزاره ای از زیبایی نادیده و ناشناخته ای بود که ما را به هزار توی ماجراجویانه ای در اتوپیای  کودکی می برد.

همانجا بود که جا ماندم  واز دنیای سیاه و سفید اطراف به آرمانشهرم پناهنده شدم. جایی که مرزش از یک انحنای هفت رنگ با زمین جدا می شد و در گذر از پیچ و خم کوچه های باریکش عطر یاس و اقاقیا گسترده بود و همه مالکیت های عالمش آنقدر دست یافتنی که خواستن چیزی به دلت نمی ماند تا آرزو شود چه رسد به "آرزو های محال" که در خاطر ساکنانش هم خطور نمی کرد.

همان طور که من در تبیین تریبون جهان آزاد در اتوپیای کودکی، جنگ نرم هم به ذهنم نمی رسید چه رسد به پلیس "فتا"...

آنجا بود که شرح این عالم اهورایی را برای اینجا نوشتم و بی پروا از زیستن در جهانی آزاد و رنگارنگ گفتم. آنقدر که در جست و جوی گوش و چشمی بینا به تجلی اش در اتوپیای مجازی رسیدم.

شش سال پیش بود که دست از قلم پر جوهر و بد بوی بیک شستم ودل به این تکه تکه واژه های پاستوریزه سپردم دیگر خانه ام نه آن روزنامه نوشت های سیاه وسفید که در بی کرانه گی اتوپیای مجازی گذشت و تجربه ای  از "مسخ" تا "الخ" آزمودم.

این جا اما برای همه کس و همه چیز نوشتم الا برای این دل بی تاب و خسته که در انزوایش از برای همه این ناگفته ها ملامتی ست بسیار که باز گفتنش نتوانم.

و چه سخت است از برای همه گفتن و از برای خود ماندن.  آنجا که می خواستی خود باشی اما می شوی گوش و جان برای شنیدن و تسکین دردهای دیگران و به جای فریاد دل گفته هایت به این دنیای صفرو یک ها بیایی و بنویسی؛ من اینجا نوشتم از آزادی و از آنچه باید باشیم. نه آنچه هستیم. از انتقاد تا اعتراض تا بیانیه وازآشتی تا قهر و از فریاد اجماع تا تولد جنبش. از شروع تا سرکوب!

آری این شش سال مصادف بود با همه فراز ها و فرود ها. با همه حسرت و لبخند ها اما اشک نه. اشک هایی که نریختم تا این بغض هم فریادی دیگر باشد آنگاه که مجال تهی شدن؛ فراهم آید...

با این همه حال چند سالی ست که دیگر نه عضو اصلی خانه مطبوعات گیلانم و نه روزنامه نگاری در قید و بندهای جهان سومی و معذور به انجام توصیه های  آقای مدیر مسئول! و نه کارمندی تابع  من اینجا به خویشتنم بازگشتم اما انگار بین من و آن آمال و  آرزوها، رنگ و بوها  در سرزمینی که نگاره آفتابش آزادی ست ؛ ظواهر فریبنده و وابستگی هایی پدید آمده که برای همه ما آشناست بی آنکه در باور هر روزمان نمایانگر شود و از خود بپرسیم که چرا سنگ شدیم و چرا خاطر رویایمان خشکیدست ؟!!

 چه زود گذشت این شش سال. نه انکه اینجا می بایست گریز گاهی بود برای زنده کردن یاد و نام و رنگ و بوی اتوپیای کودکی همه آدم بزرگ های امروز؟  

راستی تو فکر این روزها را می کردی؟

انگار سرنوشت همه آرمانگرایان به یک جا ختم می شود. انگار همه اصالت، رسالت و آرمان مان را فراموش کرده ایم. انگار همه "آدم بزرگ" شده ایم. انگار که ما هم  باید شعر "بوی عیدی" فرهاد را با حسرت بخوانیم. انگار نه اینکه از همان ابتدا کودکان مان را به نفی کودکانه زیستن شریعت داده ایم. پس به چه امید باید در انتظار شازده کوچولوی "دوسنت اگزوپری" باشیم؟

اما تو ای" الخ" با آنکه حس فریادت را با نجوای درد و بیان ناله ها آزردم. با آنکه در برابر معرفی ارزنده ترین تجارب و دوستان خوب به عهد با تو نیز وفا نکردم. با آنکه بی مهری به تو و مخاطبانت را از بازدید روزانه 80 نفر به چند نفر انگشت شمار رسانده ام  و با انکه آپدیت کردنت را گاها به هفته ها و ماه رسانده ام، اما تنها تو مانده ای و فریادی که می تواند همه را از این کابوس بیدار کند. فریادی پرغرور و با عزمی راسخ که  کودک کنجکاو شال قرمزی را بار دیگر به اینجا بکشاند.  او بیاید با اتوپیای همه ما کودکان دیروز و "آدم بزرگ" های امروز...

با این پست و زنده کردن عهد پیشین ششمین سال تولدت را همچو نخستین بار سرودی می کنم، پر طبل تر ز نوروز...  شش سالگی ات مبارک!

به بهانه ولادت پیامبر اکرم (ص)

استضعاف ستیزی پیامبر و خاندان مطهرش

استضعاف واژه ایه که اولین بار اون رو تو کتاب اما خمینی خوندم. استضعاف بر چند قسم بود که به نظرم استضعاف سیاسی رایج ترین اون در جهان باشه. حالا اینکه چرا تو این روز عزیز این شد موضوع این پست هم این بود که به نظرم یکی از رساترین پیام های حضرت محمد (ص) که کمتر بهش توجه شده ؛ همین مساله بوده و نگاهی گذرا به این مساله در زمان حیات پیامبر و ائمه گویای این نکته ست. در حالی که این مساله در تمام ادوار تاریخ از سوی قدرتمدارن تکرار شده و هم همواره نتیجه برعکسی برای مجریانش داشته...

مثلا به رغم تیلیغات گسترده و ظلم های بی امان بنی امیه و خلفای بعدی یکی از دلایل مهم عزیز تر شدن خاندان پیغمبر (ص) و خصوصا اما حسین هم همین مساله بود.

در مکتب محمد (ص) از ابولهب تا ابوسفیان و ناقضین حقوق اولیه پیامبر در مکه و مدینه هیچ وقت مشمول استضعاف سیاسی نشدند و امام علی(ع) هم به عنوان حافظ این مکتب آسمانی، در دوران خلافتش هیچ وقت فرد یا گروهی رو مورد استضعاف قرار نداد و حتی برای "ابن ملجم" هم حکمی جز همون یک ضربه و رفتار مناسب با او در حین اسارت، فرمان نداد.

امام حسن(ع) هم با اونکه خوارج رنج های زیادی رو به امام علی وارد کرده بودن اما از نپذیرفتن تعدادی از اونها و عناد و استضعاف حقوق شون (با اونکه از عدم صداقت و همراهی اونا آگاه بود و نمونه این رو در لشگر کشی نافرجام به سوی معاویه می بینیم) خوددداری کرد.

امام حسین (ع) هم در مکتب عاشورایی نشون داد که استضعاف کننده ها در راه قدرت هیچ وقت از هیچ عمل غیر انسانی برای به دست اوردن با حفظ قدرت شون دریغ نمی کنن. حتی اگر اون قوم خاندان پیامبر باشن... امری که برای همیشه این فلسفه  معدوم مستبدان رو رسوای زمانه کرد و عبرتی بزرگ در تاریخ.

امامان معصوم دیگر هم هر یک به نوعی مورد استضعاف سیاسی قرار گرفتند و اینگونه بود که پیام تشیع هر روز رساتر و دل انگیز تر به دلهای مردم نشست...

مجلس در راس امور

مجلسی که در راس امور باید باشد!

"شاید این روزها مجلس نشینان دوست دارد مصونیت قضایی داشته باشند تاسیاسی!"

 "میزان رای ملت است" و "مجلس در راس امور" از تاریخی ترین سخنان امام خمینی است که صراحت و جامعیت آن با توجه به قانون اساسی موجب شد که نتوان برداشت دیگری برای آن متصور بود. هر چند که چند سالی است که متن گرایی جریانی خاص وبرداشت های شخصی آنان از قانون اساسی و سخنان امام مسیر بحث را به جهتی انحصارطلبانه و اقتدارگرایانه کشانده است.

به عنوان مثال مساله" جمهوری اسلامی" که امام آن را "نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر" عنوان کرد؛  شندیده شد که جریانی که منتصب به ایت الله صباح یزدی آن را تاکتیک امام خمینی برای استقرار حکومت  و رسیدن به همان هدف غایی که "حکومت اسلامی" باشد؛ عنوان کرده اند.

 که البته با پاسخ های خانواده امام ، اصلاح طلبان و حتی برخی از اصولگرایان مواجه شد. البته دامنه این مناقشات هیچگاه از این مساله فراتر نبود تا اینکه آقای احمدی نژاد طی گفتگویی درباره یکی از صریح ترین مفاد قانون اساسی و سخنان امام ؛ نظری به شدت مخالف آن ارائه کرد. به اعتقاد او مجلس دیگر در راس امور نیست. توجیه این سخنان این بود که چون آن دوران مقام نخست وزیری بود اما امروز با حذف این سمت و حضور پر رنگ رییس جمهوری، مجلس می تواند در راس امور نباشد.

البته این سخنان واکنشی هم در بین چند نماینده مجلس داشت اما این سخن بسیار جای تامل دارد.

جدا از بحث اختیارات رییس جمهوری و اینکه آیا بیشتر از گذشته شده یا کمتر و... که خود بحث مفصلی می طلبد و البته جدا از این مبحث هم نیست؛ مساله مهمتر جایگاه قوای کلان کشور و کارکرد آن است.

در ساختار جمهوری اسلامی قوه مجریه و مقتنه و قضاییه سه قوه جامع کشور هستند که مجلس بر راس امور آن می بایست قرار داشته باشد. البته آقای احمدی نژاد اولین رییس دولتی نیست که  خواهان تغییر این توازون است. بلکه از بنی صدر تا آقای خاتمی هر کدام به نوعی خواهان افزایش این اختیارات بودند هر چند که به نوعی این درخواست آنان با مقاومت مواجه شد و محقق تگردید اما آقای احمدی نژاد نخستین رییس دولتی است که پا را از افزایش اختیارات ریاست جمهوری فراتر گذاشته و خواهان تغییر توازن قوا و برتری قوه مجریه بر سایر قواست.

نظریه ای که هر چند غیر مشروع و توهین آمیز است اما با توجه کارکرد امروز مجلس شورای اسلامی غیر منطقی هم به نظر نمی رسد.

ادوار یکم تا ششم مجلس شورای اسلامی به هیچ وجه قابل مقایسه با دو دوره اخیر خود نبوده و به نظر بسیاری از تحلیلگران مجلس شورای اسلامی کارکرد گذشته خود را از دست داده است.

مجلس هفتم با ریاست حداد عادل به نماد ضعیف ترین مجلس ادوار پس از انقلاب معرفی شد، به طوری که ترکش های آن به مجلس هشتم نیز رسید و آن را نیز تضعیف کرده است. دولت هم از این مساله به نفع خود بهره برده و با آزادی عملی بی سابقه حتی پاسخگوی بسیاری از اقدامات خود محورانه اش نیست و مجلس را تنها به نهاد مشروع بخش لوایح خود تبدیل کرده است. مجلس اما گهگاه از آخرین سلاح خود برای کنترل دولت مهار نشدنی که همان استیضاح است، استفاده می کند و نکته جالب اینکه در اکثر دلایل استیضاح خروج از برنامه و عدم اجرای تعهدات ؛ از اولین و مهمترین دلایل قید شده است.

از اینرو سخن آقای احمدی نژاد می تواند درست باشد. مجلس در راس امور نیست. کمیسیون های مجلس همزمان با رسانه ها از امور بین المللی  و سیاست خارجی گرفته تا مصالح مهم مملکتی باخبر شده و همواره دنباله روی سیاست های دولت اند.

مجلس به رغم آنچه رسانه های دولتی از آن با کم لطفی به عنوان "اختلافات مجلس با دولت" یاد می کنند؛ در واقع مجلسی است که با وجود تمامیتی اصولگرا حامی سرسختی برای سیاست های دولت است.

اکثر نمایندگان مجلس امروز به علت آنچه عدم استفاده ازابزار وحقوق قانونی نمایندگان و  قصور در  پیگیری و نظارت یاد می شوند، مورد نقد احزاب صلاح طلب و حتی اصولگرا هستند.

مجلس امروز ایران متاسفانه به جای جریان سازی در امور مملکت به جریان پذیری از نحله های فکری خاصی تبدیل شده است.

مجلس دو دوره اخیر ایران در مقابل بسیاری از مسایل ملی و تاریخی تکان دهنده قرار داشت که در بسیای از موارد مهر سکوت بر لب گذاشت و در سایر موارد نیز به انتظار مورخان باید بنشیند تا ببینند از این دوره چگونه یاد خواهند کرد و همه و همه اینها دلایلی است که می توان گفت. حق با آقای احمدی نژاد است و مجلس در راس امور نیست.

اما اگر مجلس از تنوع نمایندگان احزاب مختلف و نمایندگان توانمند مردمی  بهره می برد و کمیسیون های آن فراتر از هر نهادی دیگر با پیشتازی در عرصه تصمیم سازی بر امر نظارت و مقابله با خروج از مصوبات و قانون اساسی می پرداختند آیا مجلس در راس امور نبود؟

مساله اینجاست که همان ها که امروز مجلس را به کناره ها هدایت می کنند و آنرا واجد صلاحیت در راس امور نمی دانند با عملکرد هیئت اجرایی انتخابات مجلس و عدول از تصمیمات مجلس و دور زدن مجلس، زمینه را برای این امر مهیا کرده اند و مجلس که این روزها به جای دعوت به قانونمداری وعمل قانونی ؛ حکم قضایی "اعدام خاتمی" را فریاد می زند و علاوه بر وجاهت خود، صلاحیت قوه قضاییه را نیز به چالش می کشد؛

شاید اعترافی به این امر می کند که خود نیز چندان مایل به در راس امور بودن ، ندارد و آنرا خارج از توان و ظرفیت خود می داند.

با توجه به اتفاقات و شایعه هایی که این روزها در باره بسیاری از جمله آقای رحیمی مطرح است؛ شاید این روزها مجلس نشینان دوست دارد مصونیت قضایی داشته باشند تاسیاسی!

باغ ملی لاهیجان محاصره شد

باغ ملی لاهیجان همچنان در محاصره تاکسی ها

و بی مهری مدیریت شهری

87 سال پیش که خیلی از شهرها خیابون نداشتن در لاهیجان یه باغ ملی ساخته شد که شاید برای لاهیجانیها تدایی گر سبزه میدونی بود که شاه عباس صفوی در جنگ با خان احمد گیلانی به تلافی مقاومت سرسختانه لاهیجانیها دستور تخریب اون محوطه بزرگ و کاخ مجاور استخر و بالای کوه رو داده بود.

این باغ که یه روزی ابهتی داشت تبدیل به پارک کوچولویی شده که هر روز کوچک و کوچیکتر شده تا اینکه امروز سه طرفش توقفگاه تاکسیه و اون طرفش رو هم مستحدثات خدمات شهری و ساختمون محصور کرده.

یه یادداشتی نوشتم که به گمونم قشنگ باشه . به خاطر وضعیت وخیم این بخش از هویت شهرمون البته کوشش شهروند نمونه لاهیجان آقای دکتر مشفقی عزیز برای اعتراض به روند تخریب و نگرانی مرمر عزیز به انگیزه نوشتن این یادداشت کمک کرد.

در ادامه مطلب این یادداشت رو بخونید

یا در سایت لاهیگ

ادامه نوشته

انتشار کامل پژوهش تاریخی من در نشریه تخصصی پیام بهارستان

انتشار پژوهش تاریخی من در نشریه پیام بهارستان

این مقاله که خردادماه امسال جزء مقالات برگزیده مرکز اسناد قرار گرفته بود . در داوری دوم هم برگزیده و  در فصلنامه تخصصی پیام بهارستان منتشر می شه.

«کوروش نوروز مرادی» مدیر اجرایی فصلنامه در گفتگو با خبرگزاری مجلس شورای اسلامی این خبر رو داده و  در جایی از این خبر گفته: در این ویژه‌نامه که در بیش از 800 صفحه منتشر خواهد شد، مقالات نویسندگانی هم‌چون باستانی‌راد، کوهستانی، صلاحی، چایچی، پناهی و... حضور دارند.

این پژوهش درباره زندگی یکی از دبیر کل های حزب توده است که  درباره اون اطلاعات بسیار کمی وجود داشت. نگارش این پژوهش 4 ماه تمام وقتم رو گرفت! (خدا رو شکر که به حقش رسید)

پیام بهارستان در 800 صفحه تا 10 روز دیگه تو کتابفروشی های سراسر کشور موجوده

لینک این خبر رو در خبرگزاری مجلس بخونید

به بهانه سومین سفر احمدی نژاد به گیلان

سفر روسای جمهور به استانها

دوستی یا آوری کرد: "شما که قدیما روز ولنتاین هم یادداشت اجتماعی می نوشتین، چرا الان تو بحبوحه سفر آقای احمدی نژاد به استانتون، این تیپی می نویسی؟"

ما هم به احترام ایشون در این پست قراره یه چیز تو همین مایه ها بنویسیمو البته اینو بگم که الان تابع شرایطی ام که ناخواسته به زعم ایشون" اون تیپی " می نوشتم

درباره این سفر هم امیدوارم باز هم منشاء تحولات مفیدی در گیلان باشه ، البته امیدوارم بیشتر عملیاتی و اجرایی باشه( پیگری سرسختانه مصوبات ادوار قبل و سرعت دهی به ادامه یا اجری اونا) تا نظری و در حد تصویب نامه های جدید و دراز مدت...  و اصلا هم به این بحث های بچه گانه کاری ندارم که مثلا تصاویر صدا و سیما آرشیوی بوده و صحنه سازی شده و ... چون این کشور اونقدر جمعیت داره که برای مراسمی اینچنین جمعیت قابل ملاحظه ای شرکت کنن.

 اینکه رییس دولت کشوری تعداد سفر هاش به مناطق مختلف کشورش زیاد باشه اتفاق خوب و شایسته ایه(حتی اگه دستاورد خاصی هم نداشته باشه) که این امر مهم متاسفانه در کشورمون  به دلایل زیاد با این گستردگی و تعدد انجام نشده بود. البته دولت آقای خاتمی هم نسبت به ادوار قبل کارنامه بهتری داشت که در اصل و انصافا مقایسه آمار این دولت ها اصلا کار درستی نیست. مثلا در دوره ریاست جمهوری مقام معظم رهبری که مقارن با سالهای جنگ بود عملا فضا، فضایی متفاوت بود و چنین اقداماتی بسیار خطرناک و مخاطره آمیز برای مدیریت کشور و جنگ بود. اون زمان اخبار هواشناسی هم سری بود چه برسه به مکان حضور رییس جمهور در روز های آتی. رواج مبارزات مسلحانه هم از سوی دیگه و ترور های کور مساله ای بود که مانع از ایجاد چنین فضایی برای دیدار های مکرر مردم و مسئولین می شد.

بعد از انقلاب این تصاویر فقط در همون سالهای ابتدایی در استانها دیده شد، استقبال هزاران نفری مردم قم و حومه از امام ، دیدار مردم با امام  و در زمان اولین دوره  انتخاب ریاست جمهوری ،  سخنرانی های بنی صدر و برخی دیگر از کاندیداها آخرین تصاویر آرشیوی در ذهن مردم سایر استانها موند که جنگ تحمیلی و جنگ گروهک های مخالف این دوری  رو سالها به دازا کشوند.

از بین مسئولان دولتی نگاهی به ترور شهید رجایی و ترور نافرجام رهبری در تهران نشون می ده که تامین امنیت سران نظام در مرکز به سختی ممکن بود چه برسه در جاهایی دیگه. آیت الله هاشمی هم یک بار سوء قصد شد که بحثش خیلی گنگه ، آقای هاشمی اولین رییس جمهوری بود که با بهتر شدن امنیت داخلی سفرهای استانی و شهرستانی رو شروع کرد. اون موقع مدرسه مون رو تعطیل کردن و رفتیم دیدن آقای هاشمی. در لاهیجان به هاشمی یک غنچه چای طلا هدیه دادن. حالا نمی دونم اون به لاهیجانی ها چی داد؟ مردم خوشحال بودن. ما هم که هیچ چیز نمی فهمیدیم...

آقای خاتمی اما وقتی لاهیجان اومد ما سر از پا نمی شناختیم. جو سنگین بود. امام جمعه رشت آقای قربانی،امام جمعه فعلی لاهیجان آقای رنجبر ، استاندار گیلان آقای سلطانی فر، معاون پارلمانی کنونی وزیر صنایع آفای ندیمی و فرمانده سپاه لاهیجان استقبال گرمی از ایشون به عمل آوردن. عکساشو قبلا داشتم و گرنه حتما آپلود می کردم. استقبال بی نظیری بود. اون روز اما سخنرانی خاتمی خیلی ها رو به فکر فرو برد. خاتمی چنان از تاریخ لاهیجان و افتخاراتش گفت که خیلی از لاهیجانی ها هم اون طور که باید نمی دونستن و فقط هورا می کشیدن.

اولین دیدار رسمی آقای احمدی نژاد با مردم لاهیجان هم روز شلوغی بود. یه عده از چایکار ها بوته های چای رو که به خاطر نخریدن چای توسط کارخونه ها  بزرگ و بی مصرف شده بود برای نشون دادن وضعیت باغ  چای رو دستشون گرفته بودن و برای رییس دولت تکون می دادن تا پیامشون رو برسونن آقای احمدی نژاد هم بی خبر از ماجرا بهشون می گفت: " من هم شما رو دوست دارم" چند بار این کار تکرار شد و آخر آقای احمدی نژاد فهمید و به پیامشون پاسخ داد که برای رفع مشکل چای هم صحبت هایی شده... اون روز به گمونم درباره مسایل سیاست خارجی زیاد صحبت نکرد اما وعده ساخت یه ورزشگاه برای پسرها و یکی هم برای دختران لاهیجان رو داد.  درباره این سفر و ماجرای که با آقای مشایی داشتم رو قبلا نوشتم؛ فکر کنم تو همین سفر لاهیجان شهر نمونه تاریخی و گردشگری جهان اسلام یا پایتخت فرهنگی و گردشگری یا یه چیز تو همین مایه ها ملقب شد.

مطلب به درازا کشید. خلاصه اینکه این سفر ها فی نفسه کار خوب و مفیدیه و قطعا تاثیر مثبت و مستقیمی رو مساله تمرکز زدایی، مدیریت نظارتی و ارزشیابی اجرایی دولت داره امیدوارم این کار در دولت آتی آقای مشایی یا هر کس دیگه ای که انتخاب می شه تداوم داشته باشه...

 

تو فکر یک...

 تو فکر یک ….!

اینجا فقط یه وجود بی انتهاست، طلایه های خورشید به همه رنگ درش آورده. سفید ،شیری، زعفرانی با یه عالم رنگ دیگه که اگه مثل من نشناسیشون باید با همین سه تا بقیه رنگ بقیه رو دسته بندی کنی تا از این نمایش قشنگ لذت ببری...

اینجا آزاد، بیکران و هزار رنگ اما از اون پایین معادله کاملا متفاوته. اونجا می شه به سختی و صلبیه یه سقف که برای کارهایی که تمومی ندارن یادمون می ندازه: " دیر شده..."

گاهی از سر بیکاری هم که نگاهمون بهش می افته تو باورهامون ازش یه شکل می سازیم. آدم ، حیوون، اشیاء . اون اما کارش اینه که جایی  برای خالی کردن بغضش انتخاب کنه.

 اینجا اما بالاتری هم داره. بالاتر از این، حس جاودانگیه. ظاهرش یه رنگه؛ رنگی که هر چی بالاتر بری تیره و تیره تر می شه. تا نداره. شاید بشه گفت تا جایی که بشه با این جسم رفت اما خوب می دونیم که این تازه اوله راهه.

فقط از اینجا و وقتی پاره پاره  می شن و بینشون فاصله می افته می شه حقارت اون پایین رو دید، بزرگترین ناهمواری ها یه چروکه، چه برسه به آدما که اصلا دیدن نمی شن.

 همه چیز کوچیکتر از ارزش گذاریه ؛ اما اون پایین برای همه این چیزایی که نمی شد دید؛جنگ و خونریزیه. حوصله و فرصت هم نیست و هزار دلیل دیگه برای ندیدنش وجود داره.

این روزا کمتر می شه دیدش. این روزا سقف ها پایین و پایین و ساختمونا بالا و بالاتر میرن.

کی اهمیت می ده به یه تیکه ابر...؟ اما فقط اونه که همیشه به حال ما گریه می کنه...

 

ریاضت اقتصادی آغاز شد

یارانه ها

رفته بودم چند تا مطلب بخونم تو وب دوستان که درباره یارانه ها نظرم رو به طور خیلی خیلی فوری و بسیار خلاصه گذاشتم و بهتر دیدم اینجا هم بگذارم. ای دی اس الم همچنان قطع ه ...

من همیشه با طرح حذف برخی از یارانه ها که حتی تو دوره خاتمی هم مطرح بود موافق بودم اما با این سیستم اجرا مخالفم به شدت مخالفم. در این سیستم به یکباره جامعه با شوک بزرگی مواجه می شه که توان رویارویی با اون رو نداره. فراموش نکنیم که ما یه جامعه در حال گذار داریم و یکی از ویژگی های اون بیکاری بالا و فقره. که آمارهای دولت هم این ادعا رو تایید می کنه و تو نشریه اخیر موسسه که حسابی سرمون تو آمار بود از دیدن اون ارقام به شدت افسرده شده بودم. در چنین وضعیتی یارانه ها اون هم نه کم کم بلکه به یکباره حذف یارانه  ۱۷ قلم کالای اساسی از بنزین تا نون که دغدغه اصلی و معیشت مردمه شامل این طرح شده و این یک خطر جدیه.

متاسفانه بسیاری از ناآگاهان این روزا شادن و با پول هایی که تو حسابشونه به ولخرجی پرداختن اینجاست که حرف آقای احمدی نژاد رو بیشتر درک می کنم که توصیه هایی برای نحوه خرج کرد این پول کرده بود و الحق که چقدر هم به جا بود...اما قطعا میشه گفت روزای خوبی در انتظار مردم نیست.

نقدینگی بالا و تورم ناشی از این طرح و آسیب های بزرگی که اجرای یکباره و شتاب زده اون به همراه داره به راحتی قابل جبران نیست و این اصلا به معنی ریاضت اقتصادی نیست چون ما در کشور بی برنامه ای به سر می بریم و هنوز دخل وخرج های مملکت حساب و کتاب درست و حسابی ندارن. هنوز تکلیف اون چند میلیاردی که از صندوق ذخیره بحثش رو دیوان محاسبات مطرح کرده بود؛ معلوم نیست و وقتی بین فروش نفت 50 تا150 دلاری فرقی در احوال جامعه و صنعت و اقتصاد نمیشه؛ قطعا ما با یه برنامه مبهم و سکرتی که فقط دولت از نحوه اجراش خبر داره به جایی نمی رسیم.

بسیاری از مردم نگران این وضعیتن و اونایی که تا دیروز برای برنامه ریزی فصل بعد زندگیشون دچار ابهام و بی آیندگی بودن با این وضعیت نگران فردا و پس فردای خودشون شدن...دست کم این روزا دغدغه دوستای من اینه که  کرایه رشت - لاهیجان چقدر می شه...!

خوب شد یه یادداشت در این باره ننوشتما  وگرنه خدا می دونه چقدر می شد...

روزگار روزنگاری...

حال و هوای دفتر روزنامه

سلام و عرض پوزش به خاطر دیر آپدیت کردنم.راستش این روزها درگیر انتشار شماره جدید نشریه "و..." هستم که سردبیرش خودمم و وابسته به سازمان علمی و پژوهشی دانش گستره که از فعالیتش علمی و پژوهشی.

لوگوی نشریه تخصصی دانش گستر

شماره اولش هم خودم سردبیرش بودم که موضوش نقش و کارکردهای سازمان های غیر دولتی در ایران بود. که شنیدم در جشنواره روزنامه نگاری غیر حرفه ای اصفهان هم  کاندیدای دریافت جایزه در چند بخش شده. البته ایناش اصلا مهم نیست اما شماره دومش که خیلی هم مهمه و در عین حال حرکت روی لبه تیغ! با موضوع "جوان ایرانی و چالش های عدم رشد یافتگی" با محور های جوانان و آسیب های اجتماعی ، جوانان و دانشگاه و جوانان و جامعه مدنی در حال تدوینه!

البته این شماره یاد و خاطره روزهایی که تو روزنامه ها و هفته نامه ها سپری کردیم رو برام زنده می کنه. و هر کسی تو تحریریه ها بوده می دونه از چه لذتی حرف می زنم.

از همه دوستان که در این زمینه پژوهش دارن دعوت می کنم تا شنبه سوم مهرماه آثارشون رو برام ایمیل کنن. بدرود

رابطه من با ورزش و پیشنهادم به هیئت فوتبال

دیروز یه نیم ساعتی معطل شدم تا یه مطلب فرا احساسی نوشتم که اسمش بود. «دلتنگی...» به بهانه دیدار جمعی از میرزا بنویس ها با آقای احمدی نژاد. که اشاره ای داشتم به دیدارهای ما با خاتمی و دلتنگی اون روزا. با مصلحت سنجی های فراوون و خود سانسوری های بسیار به مرز 40 دقیقه رسیدم که یهو دی سی شدمو و هر چه رشته کرده بودم، پنبه شد.( همه رو تو بخش پست جدید بلاگفا نوشته بودم) با امروز می شه. سومین روز. اصلا حالش نیست. اومدم که بنویسم مگه آیه اومده که باید زود به زود بنویسم؟ مگه این یک سالی که ننوشتم چی شد؟ اصلا قراه چی بشه با این راحت نوشته ها! مگه کسی طلب داره؟! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش...!  ۲۹/۵/۸۹


رابطه من با ورزش و  هیئت فوتبال

 اولین کار مطبوعاتی من در سرویس ورزشی یه هفته نامه محلی بود. اولین گزارشم هیچ وقت از یادم نمی ره. اون موقع از حیطه ورزش دل خوشی نداشتم و حقم رو تو مسابقات فینال  شهرستانی کشتی خورده شده بود دیگه سراغ ورزش نرفتم تا وقتی مجبور شدم برای آموزش خبرنگاری مدتی در سرویس ورزش باشم اون موقع فک کنم ۱۵سال داشتم. بعد ها هم رابطه ام با ورزش خوب نشد و حتی وقتی دبیر یکی از باشگاه های شهرستان شدم ، مدیر عامل همش گلایه داشت که چرا سروکله دبیر باشگاه سالی یه بار تو زمین تمرین پیدا نمی شه (آخه تو مسابقات کارم رو خوب انجام می دادم)، خلاصه این رابطه سر نگرفت تا اینکه با استعفای من به رابطه خودم با ورزش پایان دادم ... کلا ورزش رو عرصه ای مستعمره می دونم که همش در استعماره جریان های مختلفه ...  بعد اون هم رفتم تو سرویس فرهنگی واجتماعی و در آخر تو بخش سیاسی و همون جا گیر کردم تا روزی که دیگه نمی شد تو روزنامه کار فرهنگی - اجتماعی - سیاسی کرد. روزی که فکرشو نمی کردم اونقدر طولانی شه که به خاطره تبدیل شه. خلاصه زمانی هم که  دبیر تحریه بودم یا سردبیر هیچ وقت رابطه خوبی با سرویس ورزشی نداشتم و دنبال نمی کردم و نمی کنم . تماشای فوتبال که مطلقا ممنوع اما ماهی یه بار بنا به برخی مسایل مهم سعی می کردم بخشی از برنامه نود رو بینم.

اخراج علی کریمی بهانه  دیروز من بود و از اینجا خواستم مخالفت خودم رو با  این فدراسیون غیر ورزشی و غیر علمی اعلام کنم. اجحاف به ورزشکار ها رو ببینید به چه جایی رسوندن اون از بهانه آب خوردن کریمی تا بلایی که سر تیم فوتبال دختران آوردن. سربازهای آمریکایی به اندازه  اونا لباس تنشون نیست! بعد می کن چرا از ترکیه باختن!

 

اندر باب ربنا و مفتخرالدوله و نفت!

اندر باب ربنا و مفتخرالدوله و نفت!

 اصلا  به قطعیت اجرای تصمیم دکتر احمدی نژاد شک ندارم. دولت هر طور که بشه نفت رو سفره ها میاره. اما روندش به نظرم کنده. چند سالیه که روند آوردن طول کشیده و با بردن وسایل توی سفره استارت خورده. اولش که کمرنگ شده بود محتوای سفره ها یکی از سران فتنه  گفت: سفره های مردم  کوچیک شده. از قضا یه اشکال ویرایشی یا نگارشی یا سهوی یا عمدی باعث شد که اینگونه تعبیر شه سفرها کوچیک شده. اینجوری بود که باز هم قطار دولت کوک شد و یه ایران گردی دیگه راه افتاد و شور و هیجان سراسر کشور رو در در نوردید. غوغا ،حماسه و فتح الفتوحی دیگه شکل گرفت و...

 همچنان روند نفت آوری رو سفره های مردم ادامه داشت و هر روز جمع کردن سفره ها (نه سفرها) در جریان بود تا اینکه یه کم مونده بود که سفره ها کاملا جمع و خالی شه که نفت بیاد جاش؛ خوردیم به ماه مبارک رمضون، از اونجایی که مصوبه مصوبه است و دولت هم سرش بره پیروی از مصوباتش نمی ره، جلسه ای با حضور ایرانیان مقیم اقصی نقاط بلاد کفر گذاشت تا ببینه چی رو برداره که نه سفره بسوزه نه مصوبه! که دستاوردش این شد که استاد شجریان که اخیرا هم به جرگه دم داران پیوسته رو برداره جاش همین افتخاری خوش استقبال وسیبیل چرب کن رو بذاره و اینطوری شد که ربنا هم از سفره ها (نه سفرها) جمع شد.

 بلافاصله آقای مفتخر الدوله (لقب اعطایی دولت به ایشان) با اونکه گفتن در بست در اختیارن و ربنا که ربناست، به عشق دکتر "جونی جونوم" هم می خونن ( باور نمی کنید: متن مصاحبه آقای مفتخرالدوله ) اما دولت کمر همت رو بسته که اصولا جمع کنه هر چی رو  که رو دور و یا اطراف سفره (نه سفر) هست تا نفت رو بیاره!

این لینک ربطی به مطلب بالا نداره یه یه وداع عاشقانه است با شهری به نام لاهیجان- نوشته مرمر مشفقی

خطبه ای برای مشایی

اسفندیار شگفت انگیز!

 مشایی

شاید وقتی فاطمه رجبی "معجزه هزاره سوم" رو به پاس همه شگفت انگیزی های ماندگار دکتر محمود می نوشت گمان هم نمی کرد که با ظهور اسفندیار رحیم مشایی معجزه بزرگتری در هزاره سوم ایران پدید بیاد.معجزه ای که همه رو حتی فاطمه خاتون رجبی رو مات و مبهوت گذاشت!

البته اونایی که اسفندیار رحیم مشایی رو از زمان  تصدی سازمان میراث می شناسن می دونن که معجزات ایشون شوخی بردار نیست و دم به دم به ایشون معجزاتی نازل می شه که جای بحث داره.

در سفر اول احمدی نژاد به گیلان که اون زمان سرپرست نشریه پنجره نو گیلان بودم و بابک مهدیزاده و آرش بهمنی و ... پنجره نو سراسری رو در می آوردن ،با اسفندیار خان در شورای اداری لاهیجان ملاقاتی داشتیم در باب یک روزنامه نگار و نماینده هیئت دولت. یادم می آد که همون جا هم مشایی گفت ما این قدر که تو مسیر گیلان مسجد داریم ، توالت نداریم البته این نقل به مضمون نیست اما دقیقا یه چیز تو همین مایه ها گفت. که البته بازتاب نداشت. چون من حال تهیه گزارش نداشتم و به غیر از من هم  هر کی بود خودی شون بود و...

باری بعد از جلسه  7-8 دقیقه ای مشایی رو تنهایی گیر آوردم و سوالایی پرسیدم که از پاسخش دو برداشت می شد کرد. اول اینکه این آقا به کلی تعطیله و دوم اینکه واقعا یه باهوشه!

مدتی به باور اول بودم اما بعد از دنبال کردن اظهارات شون (البته نه روزنامه ای بلکه در سخنرانی ها)متقاعد شدن که ایشون واقعا یه آدم حرفه ای و زیرکه!

آقای مشایی دوست داره اینطور معروف شه که اعتقاداتش رو به زبون میاره اما اون چیزی که نخواد اما تو بخوای ازش بیرون بیاری رو هرگز بیرون نمی ده. نمونه اش تلاش خودم در اون گفت و گو و مصاحبه سعید ابوطالب و خبرنگار جام جم تو ویژه نامه عید نوروزی. واقعا ابوطالب خودشو کشت اما مشایی برنده بود! البته این رو هم بگم که اون هم مثل دکتر خداونگار تکذیبه! آخه این  عکس رو ببینین، جای تکذیب داره؟

 خلاصه مشایی روز و روزگار رو به بیان آرا و بیان مکنونات قلبی اش می پردازه و کلی دوست و دشمن قسم خورده پیدا کرده. از نقد مدیریت حضرت نوح تا فریاد ملی گرایی ، همه و همه اظهاراتی بوده که مشایی رو در سیبل قرار داد تا اینکه برادر حسین، سردار فیروز آبادی و مصباح یزدی از یک طرف و رسانه بی بی سی هم از طرف دیگر منتقدان او شذن.

اصلا کاری به اظهارات ایشون ندارم. در صلاحیت، تخصص مهارت و... من نیست اما چیزی که خیلی حرصم رو در میاره انتقاد برخی آقایان اصلاح طلبه و از همه بد تر بی بی سی فارسی! یکی گفت آقا ملی مذهبی ها هم نسبت به اظهارات ایشون معترصن! آخه آدم به اینا چی بگه...

از همین جا به عزیزان پاراگراف بالا (نه پاراگراف بالاتر ها. من هیچ کاری به اونا ندارم) به عنوان ...، اصلا به هیچ عنوان. می گم که؛ آقا:

کنار بگذارین!

آقایان اگه شما هم به شیوه برادر حسین و صدا و سیما یکی رو تخریب کنید که مثل خودشونید. مشایی دست کم در ظاهر حرف دل خیلی از شما ها رو داره می زنه، پچ پچ های خیلی ها رو فریاد می زنه! لطفا این تحلیل ها رو بذارید کنار که مشایی فرقه است ، جریان است و...

مگه فشار بر اینکه معاون اول نشه به رابطه شون ضرر زد یا سبب تحکیم شد! فشار به رییس دولت برای تغییر معتمدانش همون کاری که با دولت خاتمی شد. چه این دولت چه هر دولتی در جای دیگه ، چه قانونی باشه و چه غیر قانونی باید معتمدان خودش رو سرکار بیاره.

این همه آدم چرا یکی به وزیر بهداشت گیر نمیده؟ کشور رو بوی سوخت برداشته. هیچ کاری هم نمی کنه!

آقایان اصلاح طلب نکنید؛ شما نکنید!

غیر اصلاح طلبان شما هم نکنید!

والسلام

پایان خطبه

اسفندیار رحیم مشایی به روایت بسیج دانشجویی

فتوای اعلام ارتداد رحیم مشایی توسط آیت الله مکارم شیرازی

 

نگاهی از پشت صحنه به یک حماسه

بغضی که ترکید!

بعد از گوشی خودم گوشی مامانم رو هم گم کردم و امروز یه گوشی نوکیا مدل یازده دو صفر با یک بند سامسونگ تو گردنمه اما این قضیه ربطی به بغضی که ترکید نداره!

حدود هشت ماه پیش بنیاد ستاد ۸۸ حامیان خاتمی رو شکل دادیم و اونقدر براش با دست خالی و مشقت فراوان زحمت کشیدم که امروز بگم ستاد خودمون، اما اتفاقی که ازش می ترسیدم پیش اومد. ستاد ۸۸ حامیان خاتمی که با افتخار اعلام انحلال کرده بود امروز توسط یک جناح و گروه قبضه شد و من که همیشه به استقلال این جریان افتخار می کردم خیلی دلم سوخت نه به خاطر همه هزینه هایی که برای استقلالش کردیم یا که مقابل تهدید های امنیتی و فرا امنیتی خیلی از همین خودی ها وایستادم... ترجیه می دم بیشتر در این مورد صحبت نکنم... اما این هم ربطی به بغضی که ترکید نداره!

بیست روزی برای مراسم موسوی برنامه ریزی کردیم و همه و همه اینها شد حماسه ورزشگاه شهید عضدی و دانشگاه گیلان. اما موسوی رو فقط تو سالن تختی دیدم. موسوی اونقدر عزیز بود که وقتی تو چشماش نگاه کردم مطمئن شدم که فرقی با خاتمی نداره و وقتی حماسه ای که ایجاد شده بود رو دیدم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم اما این هم ربطی به بغضی که ترکید، نداره!

موسوی وقتی روی صحنه رفت یهو کلی آدم به صحنه اضافه شد و حتی پشت تریبون قرار گرفتند .... صوفی، نوبخت، فیاض زاهد  کسایی بودن که یهو پشت موسوی سبز شدن. واقعا نمی دونستم که چی بگم. آخه صبح هم کسایی داخل فرودگاه شده بودن که واقعا غیر قابل تصور و فاجعه آمیزه ... با این دلخوری وقتی اون صحنه رو دیدم اول از همه دلم برای خاتمی سوخت که چرا  هیچ وقت درکش نکردیم. دلم برای موسوی سوخت که برخلاف میل باطنیش دارن خیلی ها رو بهش تعرفه می کنن...دلم برای ۸۸ سوخت که مثل بچه سر راهی بهش ترحم می شه و امروز چون بهش نیاز دارن به هر قیمتی قبضه اش کردند...  دلم برای اصلاحات سوخت که با این مرد های جنگی...چه امیدهایی بهش بود... دلم برای نسیم ۸۸ سوخت که هیچ وقت فکر این جای قضیه رو نکرده بود...دلم برای دوستانم سوخت. دلم برای خانواده ام سوخت و دلم برای خودم سوخت... بغضم ترکید!

بچه های کمیته من در این مدت بیش از پنجاه هزار پیامک به مردم گیلان برای اطلاع رسانی فرستاده بودند.

کارناوال پانصد تن از جوانان نسیم ۸۸ گیلان با شعارهای خوبی که طرح شده بود و از مسافت ستاد تا ورزشگاه بود بسیار موثر عمل کرد.

تراکت های اطلاع رسانی نسیم گیلان به بسیاری از شهرستان ها  و بخش های شهرهای گیلان رسید و درحضور پرشور مردم گیلان از استقبال موسوی تاثیر گذار بود.

پرچم، مچ بند، بازوبند، شال و پرده های سبز نسیم ۸۸ گیلان که کار مشترک بچه های تبلیغات و کمیته زنان نسیم بود بسیار زیبا و شور انگیز بود و فضای سالن رو به خوبی سبز و پر نشاط کرد.

پادکست نسیم (رادیو نسیم) که در سالن محل سخنرانی موسوی به طور زنده اجرا شد برای نخستین بار در کشور با مصارف انتخاباتی بود که بسیار مورد توجه قرار گرفت و تجربه بسیار موفقی در این عرصه برای استان ما بود.

بیش از هزار نفر از مردم گیلان به سامانه پیامکی نسیم اس ام اس حمایت و عضویت دادن

چهارمین شماره نشریه نسیم گیلان به مخاطبان موسوی ارائه شد و....

امروز وقتی عکس های گیلان رو تو سایت قلم نیوز دیدم. نفس راحتی کشیدم.

گزارش زیبای مرمر عزیز از این حماسه

گزارش نسیم گیلان از این سفر

بچه ها خسته نباشید

 

آخرش گم شد!

آخرش گم شد!

 یه گوشی داشتم که همیشه و همه جا، جا می موند. همیشه گم بود. تو تاکسی بیشتر جا می موند. بیشتر تاکسی ها دیگه خونمون رو یاد گرفته بودن و هر بار که می آوردن دم خونه، یه پولی مژده گانی می گرفتن.کلافه بودم و خسته. اون وقت هایی هم که گم نبود، یهو دست میزدم تو جیب کتم که قلمبه شده سرجاش هست یا نه! یعنی وقت هایی هم که همراهم بود، من تو توهم گم کردنش بودم. شاید باور نکنید که تو یه هفته سه بار در سه جای متفاوت جا مونده بود و این واقعا شرم آوره. این گوشی جای خود از سه ماه پیش تا امروز3 تا فلش مموری گم کردم و یه مدیاپلیر کرتیو2 گیگا بایتی که روز خبرنگار بهم داده بودن. سابقه گم کردن پول و هر چیز دیگه ای رو هم به وفور در پرونده ننگین خودم دارم و این واقعا شرم آوره.

جالب اینکه هیچ وقت تصمیم کبری نگرفتم. یعنی دلم می خواسست که یه تصمیم قاطع بگریم و سیستم ایمنی خودمو بالا ببرم اما نشد... یعنی نمی شه!

دیروز ساعت دو گوشیم تو یه ماشین خط لاهیجان به رشت جا موند. تمام کارهامو ول کردم و برگشتم به دفتر راننده های خط  و جریان رو برای تک تک شون  ( به اصرار خودشون) تعریف کردم. فک­م درد گرفت. پشیمون شدم از رفتنم. وقتی برگشتم خونه کلیدمو جا گذاشت بودم تو دفتر راننده ها. حالا کلید پیدا شده اما اثری از گوشی نیست. وقتی از بازگشت گوشی ناامید شدم که یادم افتاد که شارژ نداشت و از همه بدتر پین کد سیم کارت فعال بود!

آخرش این هم گم شد و من موندم در حسرت یه سیم کارتی که تمام مدارک مالکیتش رو پیشتر گم کردم!

امروز یه ایرانسل خریدم. تبلیغات آهنگ پیشواز مجذوبم کرد و درخواست آهنگ پدرخوانده رو فرستادم اما غافل از اینکه کدی که فرستاده بودم برای آهنگ بالایی یعنی آهنگ کلاه قرمزی بود. الان هر کی به گوشی جدیدم زنگ بزنه صدای کلاه قرمزی براش پخش می شه که طلب عیدی می کنه. کد رو تغییر دادم اما همچنان کلاه قرمزی مثل حاج آقا کروبی سر مواضع خودش قاطعانه هست و کوتاه نمیاد. نمیدونم چطور می شه قانعش کرد اما تا حالا 1000 تومن عیدی از اعتبار گوشی کم کرده اما همچنان عیدی می خواد .خدا رو شکر که کسی شماره جدیدم رو نداره اما خب همین طوری هم که نمی شه بمونه...

بابک مهدیزاده یه پست داره که توش از ماجرای خرید اینترنتی برادرش نوشته. جالبه حتما بخونیدش تا بهتر درک کنید این جمله آخر رو: «مردشور ببره این شبه تکنولوژی ایرانی رو...»

قضیه انتخاب و انتخابات در ایران

قضیه انتخاب و انتخابات در ایران

می خواستم شروع این پست از امروز باشه نه نوشته ای که به پست قبلی ربطی داشته باشه اما خب از اونجایی که تا پیش از تصمیم گیری شما رو در جریان گذاشته بودم، بهتر دونستم که امروز به این بحث بپردازم.

«یکی از دوستان می گفت: شما بچه بودین. نمی دونیین.ما زمان جنگ چیزی به نام «یا» در انتخاب هامون نداشتیم. کشور با تمام جهان می جنگید وهر کی هم که با ما سر جنگ نداشت، در خفا بهمون اسلحه می فروخت و در یک کلام آنچه ماحصل کارخانه های عقب افتاده ما بود، همانی بود که بود... «چرا؟» هم به هیچ رقمی نداشتیم! آخه طناب اون موقع ها مفت بود.

«یا» کلمه آشنایی برای ما نبود. چون درهمه جا اجناس کمیاب بود و اگر هم بود همونی بود که بود.«یا» نداشت!

این «یا» گفتن ها را هاشمی باب کرد. تو زمان هاشمی دیگه حق انتخاب داشتیم که از این راه بگذریم «یا» از اون راه جدید التاسیس. از این مارک بخریم یا از اون مارک خارجی...

اما خاتمی انتخاب را به مردم برگردوند. انتخاب شیوه زندگی. انتخاب روش زندگی، انتخاب عقیده زندگی و... به عهده مردم گذشته شد. حتی وقتی مردم با اصرار بر لجبازی شون به احمدی نژاد رای دادن. خاتمی تمکین کرد علی رغم اینکه می دونست کشور به بحرانی ترین وضع دچار می شه»

راست می گفت. هر چند که انتخاب هامون همیشه حول بد و بدتر بوده اما  در دراز مدت امید بر این بود که  انتخاب ها هدفمند، آگاهانه و مناسب باشه.

ما امروز بیشتر از هر زمان دیگه ای مفهوم انتخاب رو درک می کنیم. چون این روزها از انتخاب عمومی داریم به انتصاب می رسیم و در آستانگی آزمون بزرگ دیگه ای قرار داریم که حاصل بهای سنگینی بوده که برجامعه ما تحمیل شده.

اما شرایط کنونی کشور و تفکر حاکم بر تون فضای کشور رو به  گونه ای کرده که ما رو به یاد روزهای جنگ می اندازه. در این فضا راهی برای انتخاب نیست و خروجی دولت فخیمه می شود همانی که بالاتر از آن نیست. این بازگشت خطری بس عظیم و بزرگ برای کشورمونه و از اینرو باید برای نجات کشور کاری کنیم.

پس از بحث و بررسی مفصل میر حسین موسوی انتخاب من برای حمایت در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری شده و از اونجا که وضعیت خطیر کشور مجال هر گونه مطالبه خواهی رو از ما گرفته ،با تدایی تیر 84 و بحران های پس از اون،به این نتیجه رسیدم که بودن به از نبود شدن، یا به بیانی بدبینانه تر:  ما محکوم به انتخاب بین بد و بدتریم و همیشه بد بهتر از بدتر بوده!

انتخابات 88 و تصمیم نهایی برای ماندن یا نماندن

انتخابات 88 و تصمیم نهایی!

 می خوام تصمیم نهایی درباره فعالیت در انتخابات آتی رو بگیرم.تو همین چند روز. فعالیت برای کاندیدای دیگر یا خانه نشینی و انصراف. تقریبا یک ماه قبل هم با این سوال مواجه بودم. زمانی که خاتمی از ستاد های 88 پرسیده بود که در صورت انصراف من چه می کنید؟ پاسخش اما واضح بود.آقای خاتمی،منحل می شویم. یکی از طرفدارای سرسخت انحلال هم خودم بودم و دلیل این پافشاری در جلسه دیروز که آخرین کنگره ستاد 88 گیلان بود، هم این بود که معتقدم کسایی که حرمت خاتمی رو نگه نداشتن، یقینا از ستاد اون هم جز استفاده ابزاری استفاده دیگری نمی کنن و هیچ وقت این ستاد برای اون آقایان هم فرزند خلفی نخواهد شد و اونا هم یقینا دایه هایی مهربان تر از مادر نخواهند بود. انتقادات زیادی هم به دو کاندیدای باقی مانده داشتم. اما امروز که جبر سیاسی و اجتماعی استان دوباره منو با این سوال مواجه کرده، لازم دیدم در وضعیت جدید به این سوال تامل بیشتری کنم.

این روزها وقتی اصرار دوستانم برای متقاعد کردنم برای فعالیت مجدد در انتخابات رو می بینم. به یاد خودم و بچه های هشتاد و هشتی می افتم که اهدافمون از بین بردن فضای سرد و یاس و نومیدی بود و برای ترغیب دیگران به فعالیت، چقدر تلاش می کردیم و... اما دیروز که دوستان در همین رابطه دوره ام کرده بودن، دیدم خودم یکی از همین آدمهای سرد و ناامید بودم و همه­ ی مولفه هایی رو که چند مدت پیش از اونها متنفر بودم رو یکجا داشتم مثل دلخوری ، بهانه آوردن، تاکید بر تضاد ها و...

تصمیم گیری سخت شده. موسوی حرفهای خوبی زده و بخش عظیمی از بدنه اصلاحات دنبالش راه افتاده و دیگه نمی شه بهونه ای گرفت. کروبی هم لحنش عوض شده و برخلاف موسوی رییس ستاد انتخاباتیش در گیلان یک اصلاح طلب دو آتشه شده و بقیه اعضای ستادش هم چهره های تقریبا موجه ای هستن و قضیه اخطار به جنتی و برخی دیگر هم مزید بر این علت شده که با نگرشی مثبت بگوییم که کروبی شجاع هم یک کاندیدای اصلاح طلبه!

علاوه بر این اصرار دوستان زیاد شده و کم کم دارن ازم رنجیده خاطر می شن ( ای کاش فقط یک لحظه خودشونو جای من بگذارن)و ترس از تداوم ریاست جمهوری احمدی نژاد و... مسایلیه که باید در نظر گرفت.

از طرف دیگه معادله فعلی اصلاح طلبانِ و احتمال انتخابات دو مرحله ای تدایی گر شکست هشتاد و چهاره و نیمچه اصلاح طلبی این آقایان و ترکیب فکری فعلی اینها امید به تغییر رو به سراب تبدیل می کنه که از جهتی یک فرصت سوزی محسوب می شه. و همه­ی این تحلیل ها دست به دست هم می ده تا من رو به این سوال همیشه آشنا مواجه کنه که: «چه باید کرد؟!»

یاد انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری می افتم که در دور دوم یک تماشاگر بودم. نماینده اول وزارت کشور روی صندوق چهارپادشاهان لاهیجان و اون روز چقدر با شورای نگهبانی ها دعوا کردیم برای قانع شدن به حدود و اختیاراتشون که ماشالله کم هم نیست!

فکر می کنم امروز در وضعیتی خطرناک تر از 4 سال پیش قرار داریم و باید تصمیم اساسی گرفت. تصمیمی که آینده ایران و ایرانی به اون گره خورده و راه بازگشتی نداره.

آیا باید چشم ها را شست؟ آیا باید جور دیگر دید؟ آیا بعدا چشمی خواهد بود که بشوییم؟ با جیره بندی آب چه کنیم؟

 برای تصمیم نهایی مشتاقانه منتظر نظرات شما هستم .خواهشا در نظراتتون ،دلایل تون رو شرح بدین. خودم رو مقید به در نظر گرفتن نظرات شما می دونم. 

 در وبلاگ دوس خوبم بهروز صمد بیگی ترانه ای جدیدی از محسن نامجو قرار داده شده که واقعا کم نظیره... پیشنهاد میکنم بشنوین.

وبلاگ نویسی مشروط

 وبلاگ نویسی مشروط؛ شعب ابوطالب ؛ انتخابات

مدتیه تمرین می کنم که وبلاگ نویسی کنم. یعنی این چند سالی که اینجا یا تو وبلاگ قبلیم (مسخ) می نوشتم ، یادداشت هایی روزنامه ای و کم و بیش رسمی بود. دلیل اون سبک نوشتن هم معلومه؛ چون اینجا ایرانه و در وضعیت کنونی مشروعیت حقوق یک نویسنده به رعایت مشروطیت هاست... و این درس بزرگ و تاریخی رو من با برخوردهای چند ساله و فیلترینگ وبلاگم آموختم!!

اما بابک و مرمر عزیز با وبلاگ نویسی شون من رو برای وبلاگ نویسی ترغیب می کنن. بابک که وقایع التفاقیه روزمره شو با نگارش زیبای خودش می نویسه. از صف معاینه فنی خودرو گرفته تا شرح عشق بازی دختر و پسرهای بیچاره  درسینما و در آخر یه نتیجه گیری تقریبا سیاسی و اجتماعی از ته اون در میاره و... نکته جالب وبلاگ بابک، معرفی فیلم و کتابه؛ که گاهی واقعا منو عصبی می کنه . مثل معرفی فیلم «مرد مرده » به کارگردانی « جیم جارموش» حالا این فیلم خوبشه... فکر کنم با این روندی که طی می کنه در آینده به معرفی فیلم های جکی جان و جت لی برسه...  

 مرمر هم به شیوا ترین شکل ممکن از احساساتش می نویسه از شادی هاش، از غصه هاش، از محدودیت هاش و از هر چیزی که می شه در وصف  اون چیزی نوشت. مرمر روایت گر یک زندگی زنده است. زندگی که چیزی برای سانسور نداره... برخلاف ما که اگه شرح  یک روز زندگی مونو بنویسیم باید هزار جا از احزاب و گروه ها گرفته تا نهادهای امنیتی پاسخگو باشیم... 

در بین وبلاگ های دوستان این دو را پیش از هر کاری دیگری در اینترنت  با rss  می خوانم. راستی rss  هم عجب پدیده ای است....

  دیروز دومین روز حضورم در دانشگاه بود. دلم برای دانشگاه تنگ شده بود. برای اولین بار سعی کردم به جای آخر کلاس جلو بشینم اما از شانس بدم استاد یکی از دروس تخصصی ام ، یک آدم  بد اخلاق بود.

شاید باور نکنید که این استاد گرانقدر و مستطاب مفاهیم و تفسیر سوره های قرآن رو در این واحد گنجونده یا بر عکس، همچنین شعب ابوطالب، امر به معروف و نهی از منکر ، به تشخیص ایشون مباحث مترادف با این واحد تخصصی رشته عمرانه که به اندازه کافی به آن می پرداخت.

حالا موضوع این درس پیرامون مقررات ملی ساختمان مبحث اصول کارگاهی ، شرایط پیمان و اصول سرپرستی عملیات سازه ای باید باشه!!!

 از چند روز پیش بچه های سیاسی هی دوره ­ام می کنن و به قولشون می خوان که منو توجیه کنن. بحث چندان قابل بیانی نیست جز چند خبر ضد و نقیض که گفتن رییس حزب اعتماد ملی گیلان جناب دکتر احمدیان هم مب خواد عضو ستاد موسوی بشه. همچنین آقای امین زاده رییس ستاد انتخاباتی خاتمی هم به موسوی پیوسته و آقای شهاب طباطبایی رییس ستاد 88 خاتمی ؛ سایر گزینه ها رو  و عده دیگه ای  از اهالی سیاست و فرهنگ رو برای حمایت از موسوی تشکیل داده و یه سری تحلیل های استانی درباره اشخاص و اگه قلانی رییس ستاد استان بشه و ...و اما ها و...  که قابل توجه بود.

بازگشت خاتمی به کشور و تاکید بر حضور فعال در انتخابات هم یکی از مباحث مورد اشاره دوستان بود که از آن تعبیر به حمایت از موسوی شد...

دوستان در ستاد های موسوی و کروبی به خاطر لطف شون به حقیر همچنان مصمم ان که در یکی از این ستاد ها فعالیت کنم. اما هنوز نتونستم برای 22 خرداد فکری کنم...در حالی که عصر ها کروبیون و صبح ها  موسویون ابراز لطف می کنن...

  تصمیم کبری گرفتم که وبلاگ نویسی کنم. البته گاهی وبلاگ نویسی می کردم. مثل زمانی که تازه نوشتن در عرصه مجازی رو تجربه می کردم. یعنی اواخر سال 83  که حتی توی وبلاگم نقد فیلم هم می نوشتم ....اما به خاطر کارهای روزنامه دوهوایی می شدم و...

یه مدته خیلی دوست دارم به سبک قضیه های وغ وغ ساهاب  مرحوم هدایت، وبلاگ نویسی کنم…

به هر حال می خوام وبلاگ نویسی کنم. البته «وبلاگ نویسی مشروط»... و همون طور که از اسمش بر می­آد انتظار تغییر زیادی در اون  نیست ...

اگه اسم این دوره جدید «وبلاگ نویسی مشروط» باشه، باید اسم دوره قبلی رو «یادداشت نویسی مشروط »گذاشت. مشروطیتی که اگه بهش اکتفا نکنیم. دست کم به «مرثیه نویسی محکوم» تبدیل می شه...

اینجا کنفرانس مطبوعاتی میر حسین موسوی را خواندم که خیلی به دلم نشست.

علی دایی در دولت دهم

موسوی و علی دایی و دولت دهم

راستش بین این تیتر و این مطلب آن طور که شما فکر می کنید رابطه ای برقرار نیست. فقط قصدم این بود که سرو ته مطلب را به هم بچسبانم و کمی هم هیجان...!

۱-ساعت 5 عصر امروز به دعوت یکی از دوستان برای کاری که حالا هم نمی فهمم چه بود گرد هم آمدیم!

بحث کلی پیرامون موسوی بود.جلسه ساعت 7 تمام شد. همین!

این روزها بسیاری از دوستانی که خاتمی را کف خودشون می دونستن و یا ایشون رو واجد صلاحیت حمایت نمی دانستن و نام خاتمی را با کراهت می آوردن ،امروز پیشتاز ستاد انتخاباتی ایشون شدن و بارها خواستن برای ایشون یا آقای کروبی فعالیت کنم. حال این دسته جای خود ، ببینید و بخوانید وبلاگ حامیان موسوی در گیلان را... (به پیوندهای این وبلاگ حتما توجه کنید) و مطالب جالب آن از جمله:مصاحبه با خوش چهره که موسوی را اصولگرایی واقعی می داند.

خیلی از دوستان ما برای فعالیت دلایل جالبی آوردند. من که هنوز نمی توانم در این خصوص فکر کنم!

۲-فوتبالی نیستم اما وقتی متوجه حضور احمدی نژاد در ورزشگاه آزادی شدم دقایق پایانی فوتبال را دیدم. عرب ها به ما گل زده بودند و علاوه بر آن بازیکن ما را که نمی شناختم­اش کتک زدند و بار دیگر بر ایران پیروز شدند. آقای احمدی نژاد اگر شوم نباشه حتما بد شانسه که حضوراش در میادین ورزشی بار دیگه باعث شکست ایران شده اما نه مثل اینکه یه کم شومه چون تو بقیه عرصه ها هم همین وضعیت رو داریم!

 ضمنا در طول مدتی که بازی رو تماشا می کردم  به این نتیجه رسیدم  که علی دایی می توانه در دولت دهم احمدی نژاد وزیر یا رییس خوبی بشه چون در نوبه خود هم یه صادق محصولی یه ( پر محصول) ، هم استعداد کردان در رابطه بازی و لابیگری رو داره و هم مثل مشایی در خارج از کشور ... و از همه مهمترکلی فاطمه رجبی داره....  به نظر منه غیر فوتبالی که از همون چند دقیقه بازی حالم به هم خورد دایی با این عملکرد ضعیف   چاره ای جز برکناری نگذاشته اما دولت نهمی ها از او حتما استفاده بکنن چون جمع شون جمع  دایی شون کمه!

۳-خاتمی از ایران رفت. خاتمی بسیار بی سر و صدا رفت.

گزارش چند روز زندگی

 ویژه نامه نوروزی ایجا و گزارش چند روز کاری

صبح پنجم عید را رو تو بازار تجاری منطقه آزاد انزلی می گذرونم . دریای کاس­پین آروم و آرومه . غمگینم . امروز یکی دیگر از دوستام ازدواج می کنه و من تنها تراز همیشه می شم.

همه ظهر رو با آرایشگاه ، گل خریدن و رفتن به جشن (عقد کنان) به عصر می رسونم و شب با لبخندی بر لب به جشن می رم. خودم رو در کنار پدر داماد وقف تهیه و تدارکات شام می کنم و شب را با همون لبخند به انتها می رسونم.

امیدوارم خوشبخت بشن و زندگی خوب و خوشی با هم داشته باشن.

این روزها چقدر لبخند می زنم...

ویژه نامه نوروزی مجله ایجا چند یادداشت و مصاحبه  من را قرار داده  که می توانید در زیر بخوانید:

 گفتگوی من با دکتر الهه کولایی استاد دانشگاه تهران و کارشناس مسایل روسیه (پیرامون وضعیت روسیه و افق های پیش رو)

گفتگو ی من با دکتر کولایی پیرامون مسایل روسیه را در اینجا بخوانید 

گفتگوی من با سید احمد حسینی رییس ستاد خاتمی در گیلان (پیرامون انصراف خاتمی و انتخابات بدون خاتمی)

گفتگوی من با سید احمد حسینی  را در اینجا بخوانید 

یادداشت «خطر هشتاد و هشتی های معلق» ( گزارشی از ستاد حامیان جوان خاتمی در گیلان -ستاد 88)

ستاد های 88 را در اینجا بخوانید 

یادداشت «سیری در جهان چند قطبی» (یادداشتی در خصوص سیاست خارجی روسیه و بررسی روابط دو بلوک شرقی و غربی و آینده آن)

سیری در جهان چند قطبی را در اینجا بخوانید 

 


گزارش چند روز زندگی

هنوز سوم عیده و تقریبا ده روز دیگه از تعطیلات باقی مونده . با اونکه اوقات فراغت به اندازه دارم و میهممونای هر روزی و نوروزی میانم و میرن اما هر روز صبح به باور انجام کارهای ستاد 88 بیدار می شم ، سرگردونم و روزم رو در این فکر به شب می رسونم که باید کدوم کار رو انجام می دادیم که ندادیم!

گیلانی هستم و پدر ومادرم فرزند بزرگ خانواده شون و محل رجوع فامیل؛ بنابراین مسافرت برون استانی تعطیل و خودم هم بس که سال 87 را در اتوبوس و هواپیما به خاطر سفرهای اجباری و کاری گذراندم،دل و دماغ مسافرت ندارم.

کتاب حاکمیت و آزادی رامین جهانبگلو را می خوانم اما نمی دانم که تا حالا چه خوندم...

دلم برای دانشگاه تنگ شده برای روزهایی که نرفتم و...

کارهای موسسه را پیگیری می کنم و در تلاشم که در کارهای شرکت مشغول بشم اما همه جا و همه کس تعطیل اند.

چرا این تعطیلات تمام نمی شن...

 

نوروز 88 و مروری بر ایران و جهان در سالی که گذشت

 نوروز مبارک

نوروز باستانی ایرانیان مبارک باد

87 سال عجیبی  بود. سالی که باید به سرعت می گذشت و گذشت. سالی بسیار پر خطر و خسته کننده اما پر از تجربه. سالی که قرار نبود در خاطر بمونه و...

 بازگشت زندگی ام، تولد موسسه ، پایان یافتن تقریبی پژوهشم ، موفقیت فاز نخست پروژه عمرانی شرکت ما درشیراز، تشکیل ستاد 88 ( با آنکه عمری طولانی نداشت) و آشنایی با دوستان جدید وقایع خوب این سال بود.

بدها هم کم نبود اما حوصله نوشتن ندارم. خلاصه اینکه از آنجا که هنوز هم از انصراف آقای خاتمی متاثر هستم، بنابر این می خواهم ره توشه بردارم و سفر کنم.

در ادامه برخی از تحولات سال 87 در دو حوزه خارجی و داخلی را به صورت تیتر وار نوشته ام که امیدوارم به اهم مسایل اشاره کرده باشم.

سال 87 اوج بی صدایی دموکراسی در جهان

اما وضعیت جهان در سال 87 .

معتقدم 87 سال پر مخاطره ای برای جهان و جهانیان بود. در این سال به متقاضیان مرز کشی به دور جهان و احیای جهان دو بلوکه افزوده شد و در اجلاس شانگ های  ایران و هند متقاضی عضویت شدند. ناتو هم  به عضو گیری پرداخت و معادلات جهای را علیه خود دید.

سالی که سران کرملین نقشه شوم احیای نقش ابرقدرتی و احیای دیوار آهنین بر شرق را علنی کردند و ناامنی منطقه و جهان را با هدف تغییر معادلات را آغاز کردند. آنها به بهانه اوست هایی که هیچ گاه برای روس ها مهم نبودند، حمله گسترده و بیرحمانه ای به گرجستان کردند که می رفت همه جهان را در بر گیرد و نشان دادند که آبشخور رهبری کنونی روسیه نیز همان سران کاگاب دیروز هستند که به اتکای ایدئولوژی یخ زده شان حاضرند همچون قائله کوبا ،جهان را تا مرز نابودی بکشانند.

به نظرم سال 87 اوج بی صدایی دموکراسی در جهان بود. ساکشویلی فریاد نجات برای دموکراسی سر می داد اما روس ها تا دروازه تفلیس هم پیش آمده بودند...

در این سال تعداد قطعنامه های شورای امنیت شدت بیشتری به خود گرفت. همچنین بودجه نظامی کشور ها به بالاترین رقم خود از سال 1988 تا کنون رسید و پوتین در یک کنفرانس تجهیزاتی به مقایسه توان تسلیحاتی روسیه و آمریکا پرداخت و اینکه روسیه با ساخت کلاهک موشکی پیشرفته که هیچ سپر دفاعی توان مقابله با آن را ندارد از لحاظ تسلیحاتی با امریکا برابر است و...

توپ خانه ها و تیپ های زرهی ترکیه در شمال عراق به سرکوب مخالفان پرداخت. کره التیماتوم هسته ای به جهان داد؛موشک هایش را یک به یک آزمود و با پس لرزه هایی که برای جهانیان به ارمغتن آورد، وارد باشگاه زور آزمایی جهان شد.بی نظیز بوتو نماد دموکراسی پاکستان ترور شد و این کشور به نا امن ترین و تروریستی ترین پایگاه ها در آمد. مساله خلیج فارس و جزایر ایرانی آن که قدمت پنج هزار ساله اش مجالی برای تامل در خصوص حق مالکیت باز نگذاشته بار دیگر مورد هجمه اعراب قرار گرفت. هند و پاکستان گستره  مجادلات خود را تا مرز جنگ تسلیحاتی پیش بردند و نا امنی در منطقه به شدت افزوده شد.

حماس و اسراییل وارد جنگ شدند و مردان،زنان و کودکان مظلوم و بی دفاع غزه قربانی این نزاع شدند و...

 سال 87 اثبات بی  کفایتی و بی برنامه گی دولت نهم

ایران در سال 87  سال سختی را پشت سر گذاشت.

سال 87 را باید سال اثبات بی­کفایتی،بی درایتی،بی برنامه­گی و بی اصولی دولت نهم دانست.

سال آخر دولت نهم که در واقع می بایست تجلی شکوفایی برنامه ها و کارکرد چند ساله دولت باشد به مردابی تبدیل شد که دولت با بی برنامه گی اش خود را در آن غرق کرد.

با چنین مدیریتی که هرج و مرج  بسیاری از حوزه های کشوررا در برداشت، نارضایتی مردمی افزایش یافت و ناتوانی دولت به رغم برخورداری از درآمد سرشار نفتی در اداره امور کشور با افزایش تورم، بیکاری و... به اثبات همه رسید.

قائله کردان- محصولی  گل سرسبد دولت نهم شد و محصولی صد وچند میلیاردی به پرمحصول در بین مردم شهره  شد

ابلاغ اصل 44 قانون اساسی از سوی مقام رهبری بزرگترین تحول در حوزه اقتصادی کشور بود اما سیاست های نادرت و تعمدی دولت باعث شده که خصوصی سازی برای جریانی خاص تعریف شود و در واقع خلاف اهداف اولیه طرح خصوصی سازی پیش رود.

نوسان فاحش قیمت ها در کشور به طوری که به عنوان مثال قیمت یک پودر رخت شویی شبانه به بیش از دو- سه هزار تومان افزایش می یابد و... 

انتصابات روسای دانشگاه ها و اجبار اساتید باسابقه و آگاه به بازنشستگی و طبعا جذب اساتید تازه کار و ناآگاه که به سردی و ذکود دانشگاه ها انجامیده است

سیاست های غلط حوزه فرهنگ و اجتماع به رکود این عرصه در سال های قبل دامن زد و سانسور وممیزی فضای فرهنکی کشور را به روزه­گی کشاند. توقیف نشریات منتقد دولت به رکود عرصه های اجتماعی کشور هم دامن زد.بازداشت قریب به نیم میلیون زن ایرانی به بهانه بی حجابی ، بازداشت منتقدین ، فعالان سیاسی و دانشجویی و پلیسی کردن فضای جامعه از دیگر مسایل حوزه فرهنگ و اجتماع در کشور بود.

مدیریت غلط در حوزه ورزشی که با شکست مفتضحانه ورزشکاران ایرانی در المپیک همراه بود و انتخاب گزینشی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران از بین کسانی که حاضر بودند برای سرمربی گری بیشتر باج بدهند و...  همه و همه نشان از بی کفایتی و بی برنامه گی دولت در حوزه های مختلف بود.

مرگ هامون ایران ( خسرو شکیبایی) ، توقیف انجمن صنفی روزنامه نگاران و ایجاد نهاد موازی انجمن ،پرتاب موفقیت آمیز ماهواره  ملی امید که حاصل تلاش سالهای متمادی دانشمندان مان بود و در آخر ورود خاتمی، موسوی و کروبی به انتخابات ریاست جمهوری با اجماع نظر بر شرایط بحرانی کشور و لزوم تغییر.  وکمی بعد انصراف خاتمی از دیگر مسایل سال 87 بود. هر چند که خاتمی مدت زیادی به عنوان کاندیدا مطرح نبود اما فعالیت تیم تبلیغاتی خاتمی و سفرهای استانی ایشان، این مدت کوتاه را به یکی از حوادث مهم و بزرگ اجتماعی و تاثیر گذار کشور تبدیل کرد.

ناگفته نماند در این سال یوزارسیو بر کائنان معبد آمون پیروز شد و زلیخا که کور شده بود شفا و زیبا شد.

 بدون ویرایش. کامیار

من دلم گریه می خواهد!

من دلم گریه می خواهد!

خاتمی از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری انصراف داد

چند روزی این زمزمه ها شنیده شد تا سخنرانی  موسوی در نازی آباد که دیگر قضیه فرق کرده بود. هرچند محور سخنرانی موسوی حول سریال یوزارسیو و ذخیره سازی درآمد های نفتی بود اما آشکار شد که موسوی با ورود خود به دنبال حکمیت دیگران و انصراف نیست.

با گذشت هر روز به قوت انصراف خاتمی افزوده شد و اینگونه بود که شنبه شب صدای تلفنم به صدا درآمد و با خبری از منابع موثق، از انصراف خاتمی در چند روز آتی باخبر و به کلی دگرگون شدم .

بغضی گلویم را  چنان گرفت که نمی توانستم چیزی بگویم. از چند ساعت  بعد تا 24 ساعت بعد دائما تلفنم زنگ می خورد و مخاطبان به هر نحو و شکل ممکن می پرسند. از اینکه آیا انصراف خاتمی صحت دارد؟ چرا انصراف؟ چرا خاتمی باید انصراف دهد؟ آیا تهدیدی شده؟ آیا خطری در کار است؟ ستادهای شهرستانی چه می شود؟ چه باید کرد؟ و...

در این مدت بسیاری از دوستان و آشنایان ضمن مراجعه حضوری و تلفنی جهت اطلاع از صحت خبر انصراف خاتمی ، پس از اطلاع از ماجرا از تحریم انتخابات و بی تفاوتی سخن می گویند و...

ستاد 88 گیلان به سرعت جلسه ­ای مهم و فوری تشکیل می دهد اما خبری از رییس ستاد 88 نیست. عبدالرضا الف به دلیل انصراف خاتمی از انتخابات، او هم از ستاد 88 انصراف داده و معتقد به انحلال ستاد است. عبدالرضا در این جلسه فوری در ستاد حضور نمی یابد و اکثر اعضای ستاد و از جمله خودم  بسیار غمگین و نسبت به وقایع پیش رو معترض هستیم.

پس از بحث و تبادل نظر فراوان و اظهارات برخی دوستان که پیشنهادات سایر ستادهای استان مبنی بر فعالیت ستاد 88 برای سایر کاندیداها در صورت انصراف خاتمی را مطرح کرده بودند ،با اکثریت آراء در بین دوستان رد شد (برخی دلایل آن را در ادامه می خوانید) و بدین شکل در خصوص رای گیری برای ادامه فعالیت ستاد 88 گیلان،از بین گزینه های پیش رو اکثر اعضاء با توجه به وضعیت سیاسی موجود استان رای به انحلال وعدم فعالیت ستاد برای کاندیدایی دیگر رای دادند.

به بیان دیگر ستاد 88 گیلان درصورت انصراف خاتمی و عدم بازگشت مجدد ایشان به عرصه انتخابات برای کاندیدایی دیگر فعالیت نخواهد کرد و منحل خواهد شد.

...دوستان لطفا زود قضاوت نکنید و نگویید که ما شخص محوریم یا کاملا احساسی عمل کرده ایم و یا ...بیایید نگاهی داشته باشیم به آنچه که می توانست نظر ستاد را تغییر دهد. اول تخریب ستاد 88 گیلان توسط برخی از این گروه ها و جریاناتی که امروز داعیه اجماع و حمایت از موسوی سر می دهند، دوم اینکه ظاهرا عوامل ستادهای دیگر کار خود را به خوبی برای نفوذ در ستاد انجام داده بودند تا هدف ستاد 88 و تلاش های انجام گرفته در آن را جهت عکس انتظارات ما بسیج کنند اما گذشته از این ،مساله مهمتر اینکه ترکیب شورای جوانان ستادهای دیگر و یا بهتر بگویم ستاد تقریبا همسوی ما در ساختاری دموکراتیک (بر اساس آراء جوانان فعال استان) شکل نگرفته بود و چهره های بعضا آشنایی هم در آنها دیده نمی شود و اعضای اصلی ستادهای استان نیز به کلی مورد مناقشه اند.

البته دوستان تحلیل ها و دلایل بسیاری برای آراء خود ارائه کردند اما باید اعتراف کنم که تصمیم فعلی ستاد حسب موارد فوق چندان هم دور از دایره احساسات نبود است.

باری شور و شوق و امید گستره عظیمی از جوانان کشور که با دلی سرشار از عشق و احساس به صحنه آمده بودند، امروز در برابر تابلوی ایست مصلحت ها قرار گرفته اند. مصلحتی که فقط خاتمی می توانست آن را بفهمد اما درد این «درجا زدن» برای من و هم نسلی­ هایم به گونه ای سنگین شده که توان بازگویی آن نیست اما خاتمی خود آن بغض دردآلود را روز گذشته در برابر دوستان شورای مرکزی ستاد ملی 88  به اشک تبدیل کرد و قطعا او هم نمی­ داند چگونه باز هم باید به عدم همراهی با احساسات جوانان کشورش پاسخ بگوید. جز با اشک و لبخند. با این همه من دلم گریه می خواهد!

آیا خاتمی کنار می کشد؟

این یادداشت شتاب زده را قبل از صدور بیانیه انصراف خاتمی برای یاری فرستادم که سردبیر این سایت آن زمان به دلیل اینکه هنوز احتمال عدم انصراف وجود دارد آن را در سایت قرار نداد.

 

آیا خاتمی کنار می کشد؟

بله. باید بگویم آقای خاتمی به نفع اصلاحات کنار کشیده اند، اما نه اکنون و به خاطر شایعات رایج در کشور بلکه همان زمان که می توانست بر مواضع خویش روی خط قرمزها پافشاری کند و بی هیچ تاملی برعاقبت کار،حتی یک قهرمان ملی هم لقب بگیرد. اما خاتمی کنار کشید تا نهال اصلاحات آنقدر رشد کرده و ریشه دوانیده باشد تا آن را تاب مقاومت در برابر تند بادها باشد.

 خاتمی می توانست با اعلان بیزاری و جهاد علیه کارشکنانی که اعتقاد اصلاحات را هدف قرار داده بودند ، بسیاری از آنها را با ترور و خشونتی که در برابر اصلاحات می کردند به انجام همان اعمال، فتوا دهد اما کنار کشید و ترجیه داد تا با درآوردن چشم فتنه ، ریشه خشونت و ترور را از نهادهای قانونی را بخشکاند.

خاتمی می توانست با پافشاری بر مواضع هسته ای کشور مانع از توقف موقتی ذخیره سازی شود اما کنار کشید و ترجیه داد ، با سیاست تنش زدایی مانع از صدور چندین تحریم بزرگ بین المللی و قطعنامه های  شورای امنیت شود.

خاتمی می توانست استعفاء دهد و تکلیف اصلاح ناپذیران را به ملت واگذارد اما کنار کشید و نظر دیگران را بر نظر خود ترجیه داد و ماند تا شکاف مردم و حاکمیت کشورمان را نبلعد.

خاتمی می توانست سهام عدالت بدهد ،به شهر و دیار ایران سفر کند و با بذل و بخشش از صندوق ذخیره ارزی به محبوبیت دولتش بیفزاید اما کنار کشید و ترجیه داد کارشناسان مبنای اقتصادی کشور را تبیین کنند و برنامه ریزان مانع از برباد رفتن ثروت مملکت شوند.

 او اکنون به خوبی می داند که اخلاق در جبهه مدعی اخلاق مداری دیگر رنگ و بویی ندارد .آری او همان زمان بود که تصمیم گرفت علی رغم میل باطنی ، بار دیگر کنار بکشد و به کنگره ستاد ملی 88 نیاید و به ما و همه جوانان مشتاق ، پرشور و پرامیدی که از سراسر ایران به تهران امده بودند «نه» بگوید و همه را با دست خالی به استان هایشان باز گرداند.

خاتمی اکنون تنها پیشرو در جهت اجماع اصلاح طلبان است او بارها ثابت کرده که به خاطر مصالح کشور می تواند به علاقمندترین یارانش، به جوانترین حامیانش «نه» بگوید و ملامت و نکوهش آنها را تحمل کند، او تنها کسی است که آبرویش را در یک دست و انصرافش را در دست دیگر گذاشته و حاضر شده برای اجماع از خود گذشتگی کند!

اخلاق خاتمی موجب شده که در اوج محبوبیت و اعتبار داخلی و بین المللی باز هم تامل کند و برای اجماع حتی راه رفته را بازگردد و کاش درسی و عبرتی بود از این­همه گذشت و فداکاری...

آری،خاتمی هیچگاه تا قهرمانی یک گام بیشتر فاصله نداشته و بارها می توانست قهرمانی شیدا باشد اما خاتمی نشان داده که همیشه قهرمان شدن، برابر با پیروزی نیست و شاید هم قهرمانی همین باشد و شاید هم نه!

قضیه نیمچه اصلاح طلبی

قضیه نیمچه اصلاح طلبی

 هادی ساعی با ویژه نامه نوروزی تهران امروز مصاحبه ای داشت که تیتر آن این بود: «اصلاح طلبان از من استفاده کردند» در اواسط این مصاحبه  او در پی اصرار خبرنگار تهران امروز که با قصد و هدف مشخص شده از سوی نشریه می کوشد چنین حرفی از ساعی بیرون بکشد ،تا حدودی به هدف خود می رسد، هادی ساعی در این مصاحبه می گوید:

« من از طرف اصلاح طلبان شرکت کردم، هم در فهرست قالیباف بودم و هم در فهرست آقای جاسبی و هم در فهرست خانم کروبی. تنها در فهرست رایحه خوش خدمت حضور نداشتم که آنها هم با من صحبت کردند ، گفتم اگر می خواهید شما هم اسم من را بگذارید چون مردم من را چهره ای ملی می شناسند و آدمی نیستم که بروم یک طرف خاص، دوست ندارم چپ و راست بروم.»

 اگر حرف های ساعی مبنی بر ارتباط رایحه خوش خدمت و سپس عدم حمایت آنها از وی را (به دلایل نامعلوم) بپذیریم ؛ این امر نمونه دیگری از واقعیت تلخ ابتذال فرهنگ سیاسی احزاب و جریان های کشوراست و از آن بدتر عمل برخی سیاسیون ماست که آن را « هرزه­گی سیاسی» می نامم.

این روایت مصداق عینی آفت زدگی جریان های سیاسی کشورمان است که از بی اصولی ، بی منشوری و یا عدم التزام به منشور و مانیفست آن جریان یا حزب، ناشی می شود.

مساله جالب توجه دیگر اینکه از بین این جریان ها فقط رایحه خوش است که با ساعی معامله اش نمی­شود. پس نتیجه می گیریم که رایحه خوش خدمت ایستادگی بر اصولش بیشتر از سایر احزاب بوده است و اصولا در احزاب اصولگرا اگر دارای تشکیلات باشد قواعد دقیق و سازمانی بهتری نسبت به اصلاح طلبان وجود دارد و نفوذ در آنها برخلاف دوم خردادی ها بسیار سخت است.

البته وجود یک عضو ورزشکار و یا بهتر از آن، وجود نماینده جامعه ورزشی و ورزشکاران در نهادهای تصمیم گیر در کشورهای جهان سومی مثل ایران که کاندیداها و جریان ها برنامه های مشخص برای ورزشکاران و جامعه ورزشی ندارند ،مهم و لازم است اما کاندیداتوری دهها ورزشکار برای تصدی این کرسی ها بیانگر واقعیتی حتی تلخ تر از مساله فوق است.

امروزه برخلاف سال های گذشته عده ­ای می ­کوشند خود را فرا حزبی یا مستقل معرفی کنند و جالب این است که همان کسانی که به هر قیمتی کوشش می کردند در لیست احزاب محبوب ده سال پیش مثل مشارکت و جریان دوم خرداد قرار گیرند امروز همه تلاش خود را برای عدم وابستکی و مستقل بودنشان انجام می دهند حتی به قیمت فحاشی و نکوهش آن جریان...

باری در این قضیه خود احزاب بیش از دیگران مقصراند. کوتاه آمدن از آرمان ها، ایستادن بر مواضع غلط و تاکتیک شتابزده و تکرار اشتباهات ، شیوه تصمیم گیری بالا به پایین ، توجه به افزایش کمی و عدم پایبند به تشکیلات...

 موسوی با فراموش کردن شروط گذشته، وارد انتخابات شد

میر حسین و دو شرطی که هرگز به آن توجهی نشد

آقای میر حسین موسوی پس از اینکه شروطش برای ورود به عرصه انتخابات دور گذشته اجابت نشد ، این بار بدون توجه به آنها وارد عرصه انتخابات شد.

میر حسین موسوی اما در حالی وارد انتخابات شد که سید محمد خاتمی پیش از او ضمن اعلام کاندیداتوری، گفته بود:« یا من یا میر­حسین یکی می آییم»

درخصوص آخرین نخست وزیر ایران مساله گرایش سیاسی او بیش از هر چیز دیگری مطرح است. امری که گفته می شود در پی حمایت از خاتمی در سال 76 و اختلاف با برخی از حاکمیت که مانع از حضور او در سیستم تا کنون شده، نشان دهنده اصلاح طلبی او باشد اما  در حال حاضر دانشجویان و جوانان و حتی رجال سیاسی در برابر مواضع دوپهلوی اخیر ایشان در خصوص مسایل مختلف نظر قاطعی در این خصوص نمی توانند داشته باشند. برخی اورا راصلاح طلب اصولگرا و برخی دیگر نیز اصولگرای اصلاح طلب می نامند و این در حالی است که اتا امروز موضعی در این خصوص از وی شنیده نشده است.

در برابر او اما سید محمد  خاتمی قرار دارد که پرچمدار اصلاح طلبی و دارای محبوبیت و مقبولیت مردمی و معتقد به مدیریت مدرن کشور است و با وجودی که از دولت او فقط 3 سال گذشته اما از ویژگیی های مثبت مدیریت او بسیار عنوان می شود.

 آقای میر حسین موسوی هم چهره خوش نامی است و به لطف این بیست سال سکوت، مقبولیت بیشتری هم پیدار کرده است. همچنین از مدیریت او به شایستگی وموفقیت یاد شده است اما امروزه دیدگاه های اقتصادی ، روابط خارجی و مساله عدالت اجتماعی میرحسین موسوی بسیار قابل تامل و به نظر صاحب نظران لازم به تجدید نظر است.

در پایان امیدوارم که ایشان در آینده به نظرات و ابراز مواضع شفاف جهت تبیین مرز ها بپردازند تا تکلیف اصلاح طلبان از هم پاشیده مشخص شود.

با مطالعه کتاب میر حسین موسوی با نام شش گفتار درباره امام، انقلاب، جنگ، جامعه، اقتصاد و فرهنگ است که منتشر شده  از نشر نی در سال 83 است می توان به برخی از دیدگاه های ایشان پی برد.

جمله ای از ایشان برگرفته از کتاب فوق:

«... گاهی این توهم پیدا می شود که گویی ما جامعه مدنی نداشتیم. این همان چیزی است که درغرب راجع به جوامع شرقی ادعا می شود. آنها عنوان می کنند که دلیل استبداد های شدید در شرق این است که هیچ نوع تشکیلات و نهادهایی که واسط بین فرد و دولت باشد وجود نداشته است. در صورتی که این تحلیل درستی نیست و این مطالب با قصد و غرض خاصی گفته می شود...»

سعی می کنم در باره آقای میر حسین موسوی بیشتر بنویسم.

بررسی یک قضیه فوق علمی!

دغدغه و مصائب آن

دانشمندان چندی پیش اعلام کردند آن دسته از مردم که برنامه غذایی  و برنامه خواب منظمی ندارند با خطر بیماری های خطرناک مواجه هستند و سموم از بدن آن­ها دفع نمی شود و هزاران عیب دیگر می گیرند. امری که در زندگی من شاید فعلا با رویکردهایی چون زندگی عادی نداشتن. رفتار عادی نداشتن. اخلاق عادی نداشتن. حافظه عادی نداشتن و از همه مهم تر دغدغه های عادی نداشتن ظاهر شده است.

دغدغه عادی نداشتن اما بزرگترین درد ناشناخته بشری است و مبتلای بیچاره به تناسب میزان عقلانیت (براساس هنجارهای پذیرفته بشری) ممکن است نیمی از عمر و در صورت مجنون بودن ، همه عمر خود را صرف علاج یا تسکین درد خود کند.

مثل این جمله مسعود بهنود که در متن متحرک بالای وبلاگم همیشه بوده و خواهد بود «آدمی می میرد اما تا نمرده است نمی تواند هیچ کاری نکند . اگر دست­اش را ببندید که کاری نکند، نگاه می کند و اگر چشمش بسته شود تاره مانند بورخس ذهنش­اش به کار می افتد و این شرح حال آدمی است که دردی دارد ورنه شنیده ودیده­ام که کسانی را با مقوله درد کاری نیست و بی دردی را درد نمی دانند. من جز نوشتن کاری نمی دانم و هر کار کنم دردم از آن التیام نمی­گیرد و این تنها داستان من نیست که چه بسیار می شناسم که چنین­اند...» (کتاب یادداشت های پس از یازده سپتامبر- نشر علم-چاپ اول صفحه 13)

به طور کلی تسکین هر دغدغه ای طریقت خاص خودش را دارد اما عدم برنامه خواب منظم  یا کم خوابی و عدم برنامه غذایی منظم یا کم غذایی  دو ویژگی رایج و ثابت هر طریقت خاصی هستند. خروجی این قاعده هم یا عطش بیشتر است یا استحاله! (البته در هر دو صورت درد و امراض فیزیکی مورد اشاره برادران یا خواهران دانشمند، به قوت خود باقی است)

در واقع برادران یا خواهران دانشمند بهتر بود به جای کشف این  قضیه علمی ، راه حلی برای تسکین درد های فیزیکی امثال ما می کردند چرا که تا وقتی درد هست کم خوابی و کم غذایی هم هست و از آنجا  که به هم ریختن هر نظم،قاعده و ساختاری هزینه و مصیبت خاص خود را دارد، پس بهتر بود کشفی در جهت کاهش این درد صورت می گرفت!

به هرحال این­ها عادت های مورد علاقه اما دست نیافتنی من است: دغدغه های روزمره داشتن که سحرخیزی، تندرستی، اشتهای به موقع و مناسب،خواب به موقع و ... را با خود به همراه دارد.

امشب هر چه آرشیو فیلم فارسی را زیرو رو کردم اثری از سنتوری نبود که نبود، حالا چرا باز هم سنتوری؟ ...

به جای توجیه

به جای توجیه

با کمال احترام به شما دوست و خواننده گرامی باید اعتراف کنم که هیچ دلیل قابل پذیرشی برای تعلیق چند ماهه وبلاگم ندارم . اما این دلیل نداشتن، شاید آن­چنان هم عیب و گناه  بزرگی نباشد چرا که  وبلاگ یک صفحه شخصی است پس شاید می توان بر اساس قاعده چهار دیواری؛ اختیاری... قضیه را ختم به خیر کرد.

اما به راستی چه قدر از کارها و امور روزمره مان را با قاعده یاد شده گره می زنیم و شرعی می کنیم.

به قول وودی آلن «پس اخلاق چه می شود؟» اصلا این واژه غریب قرار است کجای زندگی­مان را در بر بگیرد؟ اصلا آیا وجودش لازم است؟ آیا حاکمیت اخلاق مقدور و میسر است؟ اصلا قضیه را پیچیده نمی کنم. با سوال راحت تری ادامه می دهم آیا بخشی از این صفحه شخصی که در اصل بهانه این یادداشت شده برای شخص سوم یا مخاطبی تعریف نشده؟  آیا نحوه  زندگی ما حداقل بر اطرافیان ما تاثیر ندارد؟ بنا بر این پوزش اینجانب را برای قصور در به روز کردن وبلاگم بپذیرید...

بنی صدر به روایت بازتاب

بنی صدر به روایت بازتاب

بنی صدر از چند ماه پش تا کنون چندین بار به طور مستقیم موضوع بحث نظامیان و رجال سیاسی ما واقع شده است. تابناک سایت نزدیک به محسن رضایی برای وی پرونده ای تشکیل داده که توجه شما را به آن جلب می کنم. در پست بعد برای این یاداشت تابناک مطلبی خواهم نوشت.

امام و نظام، از حمايت تا رأي عدم کفايت

چالشي به نام تعيين نخست‌وزيرهمگان مي‌دانستند كه چالش اصلي ميان مجلس و رئيس‌جمهور بر سر انتخاب نخست وزير خواهد بود. بني‌صدر با رندي سعي در جلب نظر امام و بيت‌ ايشان براي بهره‌برداري‌هاي سياسي داشت و به همين خاطر مرحوم احمد خميني را به عنوان نخست‌وزير پيشنهاد كرد كه مورد قبول امام واقع نشد.

این مطلب را به همراه عکس های تاریخی و منتشر نشده در اینجا بخوانید

به مناسبت ارتحال امام خمینی

عارف انقلابی...

 امام خمینی با انقلاب و نظام عجین شده است. یاداشتی نوشتم در این خصوص. یادداشتی از یک انقلابی بزرگ و انقلابی که بنیانگذارش بود، از آرمان تا عمل- از آغاز تا کنون و  انقلابی که ۱۹ سال بدون بنیانگذارش پیش رفته -همه اینها از دید یک نسل سومی اما به خاطر احتمال  برداشت های مغرضانه برخی...حذفش کردم...


"لاهیگ" چند یادداشت من در مطبوعات به همراه یک عکس عجیب که نمی دانم چیست ،منتشر کرده اینها را می توانید در اینجا بخوانید.

تاملی بر نمایشنامه حمید امجد

تاملی بر نمایش "نگین"

نمایشنامه: حمید امجد

امروز آخرین اکران نمایش نگین  در لاهیجان بود نمایشنامه ای که آنرا حمید احمدی از نویسندگان خوب کشور و شاگرد استاد بیضایی آنرا نگاشته است. نمایشی که بسیار جای تامل و تقدیر و تا حدودی نقد از نویسنده اش داشت که انگیزه نگارش این پست شد.

قبل از هر چیز لازم به اعلام می دانم که این یادداشت بر اساس اکران روز جمعه،ده خرداد و ساعاتی بعد از  به اکران- نگاشته شده و نگارنده  به دلیل عدم اطلاع از علوم و فنون  بازیگری، به نقد اجرای آن نپرداخته است و موضوع این پست نگاهی کلی به نمایشنامه فوق است.

 نگین دختری دارای شخصیت  و روحیات متفاوت ومتغیری است  که نویسنده داستان شاید به عمد( البته نه چندان مناسب)بدون توجه به جایگاه طبقاتی و شناخت روحیات جنسی از آن کاراکتری چند شخصیتی خلق کرده است.

این ضعف که نمایش را تا واپسین لحظه همراهی می کند، تنها مورد نقد این نمایش نیست. استفاده برخی دیالوگهای  همچون« یاد اون روز بچگیت» و مصنوعی بودن دیالوگهایی که در طول نمایش توسط کاراکترهای دیگر تایید می شود، بخشی دیگر از موارد قابل نقد این نمایش است.

پایه اصلی فضای نمایشنامه که می کوشد مخاطب را در جریان محاکمه و قضا قرار دهد در ابتدا به شکل مناسب و جالبی همراه  می شود و ادبیات رسمی گوینده و اوامر قضا قابل توجیه می نماید اما پس از آگاهی از خودکشی نگین است که دیالوگ «مرده ها بر می گردن تا جواب پس بدن» خط بطلانی بر تنها بخش مثبت نمایشنامه می کشد و آنرا غیر مرتبط وغیر ضروری می کند و همه تلاش مجموعه را که سعی در حفظ حریم رسمی فضای محکمه داشتند( تاکید بر صراحت سخن،نشستن سایر بازیگران) با تاملی بی پاسخ می گیرد!

بحران زندگی شخصیت اصلی داستان  برخلاف اکثر نمایشنامه های اینچنینی تک محوری نیست. عدم تمکین خانواده به ادامه تحصیل نگین یا اشتغال و یا ازدواج با پسری که تنها از آن یک ساندویچ نخورده و یک ادکلن به یاد داشت و... موارد کاملا متفاوتی است که در آغاز زندگی تراژدیک نگین قرار دارد و با ازدواجی عجیب تر که بعد از رفتن مهمان ها  (ساعتی بعد از شب عروسی) با دلهره،تشویش و اتهامات بی دلیل  و کتک کاری می انجامدبه اوج می رسد. (البته با توجه به مفصل بودن طبیعی است که نویسنده جزئی تر نپردازد)

برخلاف آنچه که نمایش نشان داده شد،سعی بسیاری بر آن شده که نگین دختری کاملا احساسی نشان داده شود اما این ضعف وجود دارد که  او از تمام حسی که می تواند دختری مثل او داشته باشد، یک لبخند و عقب نشینی بلد است و تمام زنانگی او در حامله شدنش بیان می شود که البته این از همان عدم شخصیت پردازی مناسب نگین حادث شده است.

نکته دیگری که می توان اشاره داشت  اینکه:  نگین پیش از مرگ با پس از آن هیچ تفاوتی ندارد. نگین در محکمه های محیط خانوادگی و حتی رسمی آنگونه است که در پس از آن است و در هر دو شکست،نا امیدی،درد و یک تفکر حاکم است.

 اما ویزگی های مثبت نمایش نگین بر ضعف های بالا بسیار بالاتر است

فضای کلی نمایشنامه،  از همه مهمتر جسارت نمایش برخی  از نابرابری های جنسی و مظلومیت زن جهان سومی از ویژگی مثبت نمایشنامه نگین است.

نگین در جامعه پیرامون خود همچون بزهکاری است که خالق آن در واقع با  محکمه ی نگین فرق بودن یا نبودن و جهانی را که در آن سوی دریا برای نگین ترسیم می شود را به چالش می کشد.

نمایش نگین قطع و برش و در نهایت چسباندن لحظه هایی برای روایت یک زندگی نیست بلکه هر کدام آغازگر موضوع بلند و تازه ای می شود که بخش های از واقعیت جامعه را به تصویر می کشد.

به امید اکران همه روزه نمایش در لاهیجان -با تشکر از گروه نگین